المسیر الجاریه :
در آرزوی خلوت روحانیِ توام
در آرزوی خلوت روحانیِ توام<br />
فیضی از آستان تو بر من عطا شود<br />
از درگه مقدست ای نور هل اتی<br />
لطف خدا روا به منِ بی نوا شود
می آیی و جهان پر از اعجاز می شود
زیباست آن ترانه که با واژه ی وجود<br />
هم نغمه با صدای قدوم شما شود<br />
می آیی و جهان پر از اعجاز می شود<br />
هر ذره ای ز خاک رهت کیمیا شود
روشن ز نور روی تو ملک جهان
روشن ز نور روی تو ملک جهان ولی<br />
عاجز از آنکه حق وجودت ادا شود<br />
شعرم شبیه آیه ی مُنزل شود اگر<br />
در کوی وصف تو بنشیند گدا شود
ای غایب از نظر به نظر کی عیان شوی
دل از کمند فتنه شیطان رها شود<br />
یک دم اگر به حُسن رخت مبتلا شود<br />
ای غایب از نظر به نظر کی عیان شوی<br />
بر دیدگان غبار رهت طوطیا شود
خرمم از سوز او سینه شود چاک چاک
خرمم از سوز او سینه شود چاک چاک <br />
سوزم اگر روز و شب از غم هجرش رواست <br />
دیده به ره مانده ام زو خبر خوش بیاد <br />
دل نگرانم چرا نامد و ره آشناست
محبت تو به دل پروریدم
محبت تو به دل پروریدم و گفتم <br />
که این شکوفه زمانی به بار می آید <br />
فقط به شوق وصال تو هست مولا جان <br />
دلم که با غم هجران کنار می آید
و عاقبت به سر این انتظار می آید
و عاقبت به سر این انتظار می آید <br />
ز گرد راه یقیناً سوار می آید <br />
تو گو ز غیر بپرداز خانه دل را <br />
که خانه لایق اگر شد نگار می آید
دگر بس است جدایی خدا کند که بیایی
دل مدینه شکسته حرم به راه نشسته <br />
تو مروه ای تو صفایی خدا کند که بیایی <br />
قسم به عصمت زهرا بیا ز غیبت کبری <br />
دگر بس است جدایی خدا کند که بیایی
تو رمز آب بقایی خدا کند که بیایی
تو مشعری عرفاتی تو زمزمی تو فراتی <br />
تو رمز آب بقایی خدا کند که بیایی <br />
به سینه ها تو سروری به دیده ها همه نوری <br />
به دردها تو دوایی خدا کند که بیایی
الا که هستی مایی خدا کند که بیایی
دمی که بی تو برآید خدا کند که نباشد <br />
الا که هستی مایی خدا کند که بیایی <br />
تو احترام حریمی تو افتخار حطیمی <br />
تو یادگار منایی خدا کند که بیایی