المسیر الجاریه :
چه دیده ها که دوخته به در شده و نیامدی
چه دیده ها که دوخته به در شده و نیامدی<br />
چه عمرها ز دوری تو سر شده و نیامدی<br />
چه روزها که تا به شب نام توبرده شد به لب<br />
چه چشمها که از غم تو تر شده و نیامدی
باید از حضرت حق اذن ظهورت برسد
چون تو که منجی موعود جهانی به ابد<br />
ناجی از ظلم و رهاینده ز بیدادی نیست<br />
بی تو ای حجت حق نعمت رحمانی کو<br />
چون تو ای جان جهان لطف خدادادی نیست<br />
باید از حضرت حق اذن ظهورت برسد<br />
غیبت...
تا نیایی نرسد عدل و عدالت به جهان
تا نیایی نرسد عدل و عدالت به جهان<br />
در ادا کردن حق چون تو که استادی نیست<br />
تویی آن گوهر یکدانه که در ملک وجود<br />
واسط رحمت حق مثل تو همزادی نیست
تا نیایی به جهان بی تو که آزادی نیست
تا نیایی به جهان بی تو که آزادی نیست<br />
هر کجا روی زمین بی تو که آبادی نیست<br />
هر کجا پر شده از فتنه دجال زمان<br />
مهر و احسان به کجا رخصت فریادی نیست
مهر رخشنده من کی برسد وقت طلوع
مهر رخشنده من کی برسد وقت طلوع<br />
کی رسد نوبت صبح سحرت مهدی جان<br />
تا که هر جا سخن از آمدنت را گویند<br />
رسد از کوی و خیابان خبرت مهدی جان<br />
گل نرگس شنوم عطر تو را از همه جا<br />
حس کنم...
یوسف گمشده ام منتظرم بر ره تو
یوسف گمشده ام منتظرم بر ره تو<br />
می نشینم همه بر رهگذرت مهدی جان<br />
کی شود تا که به پایان رسد این شام فراق<br />
رسد این عاشق مجنون به برت مهدی جان
شده ام در پی تو در به درت مهدی جان
شده ام در پی تو در به درت مهدی جان<br />
کی رسد بر من مسکین گذرت مهدی جان<br />
کی شود تا که عیان بر سر راهم گذری<br />
بر نگاهم که بیفتد نظرت مهدی جان
در دلم غیر وصال تو تمنایی نیست
تا رسد از تو جوابی مگرم هشیارم<br />
همه دم منتظر نامه و پیغامم من<br />
در دلم غیر وصال تو تمنایی نیست<br />
عاشق بودن خود با تو سرانجامم من
نرود از دل من خاطر تو یک لحظه
نرود از دل من خاطر تو یک لحظه<br />
در هوای رخ تو یار گل اندامم من<br />
عاشق لحظه دیدار توام رخ بنما<br />
بی تو و وصل تو بی غایت و فرجامم من
منتظر بر ره تو در همه ایامم من
منتظر بر ره تو در همه ایامم من<br />
مترصد همه دم بر لبه بامم من<br />
چشم به ره دارم و دیدار تو را میجویم<br />
بی تو هر لحظه که بی راحت و آرامم من