المسیر الجاریه :
        
     الهینامه
                    
                        الهینامه
                    
            آمدم تا که مناجات کنم
                آمدم تا که مناجات کنم رو به این قبله حاجات کنم آمدم تا که بگویم سخنی با تو مولا که مدد کار منی
            
        
         الهینامه
                    
                        الهینامه
                    
            آرزو
                هر كس كه ارزو به زر و زور مى كند خود را زفيض رحمت حق دور مى كند در ملك جان زياده مكن آرزو، كه مرگ آهنگ آرزوى تو در گور مى كند
            
        
         الهینامه
                    
                        الهینامه
                    
            اي خدايت داده بر خلق دو عالم سروري
                اي خدايت داده بر خلق دو عالم سروري اي گدايت را به خيل شهرياران برتري خاک پايت زهره و خورشيد و ماه و مشتري بار دارد خادمت بر در گه پيغمبري
            
        
         الهینامه
                    
                        الهینامه
                    
            اي خدا تو مي دوني رسوا شدم
                حالا که رسوا شدم پيدا شدم  فکر اينم که خدايا چي بگم غير تو راز دلم با کي بگم؟ مي بيني تو قامت کموني ام
            
        
         الهینامه
                    
                        الهینامه
                    
            اى معبود
                شبى از يك شب تبدار بهار مى شنيدم صداى نسرين را كه چنين در دل شب, با خدايش به مناجات نشست اى خدايى كه جهان در يد توست
            
        
         الهینامه
                    
                        الهینامه
                    
            این راه پاره را
                پایم که وصله می زنم این راه پاره را من چند بار تجربه کردم دوباره را هر که پیاده بود از اینجا عبور کرد چشمم ندید گرد عزیز سواره را
            
        
         الهینامه
                    
                        الهینامه
                    
            ای همه هستی
                ای همه هستی ز تو پیدا شده خاک ضعیف از تو توانا شده زیرنشین علمت کاینات ما بتو قائم چو تو قائم بذات
            
        
         الهینامه
                    
                        الهینامه
                    
            ای بنده(رمضان)
                ای بنده بیا ساکن میخانه ما باش ما شمع تو گردیم وتو پروانه ما باش تا چند خوری باده ز پیمانه اغیار پیمان بشکن طالب پیمانه ما باش
            
        
         الهینامه
                    
                        الهینامه
                    
            انديشه
                لحظه اى خود را بيا از خويشتن بيگانه كن   ديدنى ها را فداى ديدن جانانه كن تا به كى مى از سبوى غير مى نوشى بيا از سبوى رحمت حق باده در پيمانه كن
            
        
         الهینامه
                    
                        الهینامه
                    
            انديشه ساحل
                گول زرق و برق زر را مى خورى اى دل چرا؟ زندگى را مى كنى بر خويشتن مشكل چرا 
غنچه گل شد، گل خزان گرديد و بلبل شد خموش مانده اى اى باغبان، حيران و پا در گل چرا
            
        
        