المسیر الجاریه :
حافظ شیرازی
يا رب آن آهوي مشکين به ختن بازرسان
وان سهي سرو خرامان به چمن بازرسان يا رب آن آهوي مشکين به ختن بازرسان
يعني آن جان ز تن رفته به تن بازرسان دل آزرده ما را به نسيمي بنواز
حافظ شیرازی
ميسوزم از فراقت روي از جفا بگردان
هجران بلاي ما شد يا رب بلا بگردان ميسوزم از فراقت روي از جفا بگردان
تا او به سر درآيد بر رخش پا بگردان مه جلوه مينمايد بر سبز خنگ گردون
حافظ شیرازی
چندان که گفتم غم با طبيبان
درمان نکردند مسکين غريبان چندان که گفتم غم با طبيبان
گو شرم بادش از عندليبان آن گل که هر دم در دست باديست
حافظ شیرازی
فاتحهاي چو آمدي بر سر خستهاي بخوان
لب بگشا که ميدهد لعل لبت به مرده جان فاتحهاي چو آمدي بر سر خستهاي بخوان
گو نفسي که روح را ميکنم از پي اش روان آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و ميرود
حافظ شیرازی
کس نيست که افتاده آن زلف دوتا نيست
کس نيست که افتاده آن زلف دوتا نيست در رهگذر کيست که دامي ز بلا نيست
چون چشم تو دل ميبرد از گوشه نشينان همراه تو بودن گنه از جانب ما نيست
حافظ شیرازی
گر چه ما بندگان پادشهيم
پادشاهان ملک صبحگهيم گر چه ما بندگان پادشهيم
جام گيتي نما و خاک رهيم گنج در آستين و کيسه تهي
حافظ شیرازی
بارها گفتهام و بار دگر ميگويم
که من دلشده اين ره نه به خود ميپويم بارها گفتهام و بار دگر ميگويم
آن چه استاد ازل گفت بگو ميگويم در پس آينه طوطي صفتم داشتهاند
حافظ شیرازی
سرم خوش است و به بانگ بلند ميگويم
که من نسيم حيات از پياله ميجويم سرم خوش است و به بانگ بلند ميگويم
مريد خرقه دردي کشان خوش خويم عبوس زهد به وجه خمار ننشيند
حافظ شیرازی
ما نگوييم بد و ميل به ناحق نکنيم
جامه کس سيه و دلق خود ازرق نکنيم ما نگوييم بد و ميل به ناحق نکنيم
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنيم عيب درويش و توانگر به کم و بيش بد است
حافظ شیرازی
ما شبي دست برآريم و دعايي بکنيم
غم هجران تو را چاره ز جايي بکنيم ما شبي دست برآريم و دعايي بکنيم
تا طبيبش به سر آريم و دوايي بکنيم دل بيمار شد از دست رفيقان مددي