آزمون كربلا
بغضي سخت گلويمان را مي فشرد و غمي سنگين بر دل و جانمان چنگ مي انداخت. آري چه سخت است در جوار حرم بودن و داشتن عقده زيارت در دل. چه جانكاه است...
Wednesday, April 7, 2010
ش مثل شيميايي، ش مثل شرف
به مناسبت بيست و سومين سالگرد عمليات غرور آفرين كربلاي 5 و به ياد تمام آناني كه از اين خير عظيم سهم داشتند. اضطراب سردي ته دلم منفجر شد. گوش...
Wednesday, April 7, 2010
با چنگ و دندان مقابل همه دنيا
جاده شلمچه كه افتاد دست ايراني ها همه در تصورشان پل نو را هم در تصرف خودمان مي ديدند و خب براي عراقي ها اين يعني «محمره» فاتحه. فرماندهان عراقي...
Wednesday, April 7, 2010
شيميايي مش رجب!
- ماسک رو هيچ وقت از خودتون جدا نکنيد، بوي سبزي تازه، سير... تا به مشام تون خورد...فقط چند ثانيه فرصت داريد ماسک ضد شيميايي رو بزنيد، اول در...
Tuesday, April 6, 2010
انتقام! انتقام!
تعصب و خشم وجود صادق را پر کرد و خون توي صورتش دويد، با تحکم گفت:«بچه هاي گردان فجر از گردان کميل، کتک بخوره!» زير بغل حسن مايلر را گرفت وتلوتلو...
Tuesday, April 6, 2010
25درصد باقي‌مانده
نگاهي به زندگي و پيكار شيد حسين لشكري، اولين اسير و آخرين آزاده ايراني - زود بيا، من و علي‌اكبر را به دزفول ببر، خيلي دلتنگ مي‌شيم! - اگه...
Tuesday, April 6, 2010
يك جان به خدا بدهكاريم
حالا نمي‌دانم. شايد دارم اشتباه مي‌كنم؛ ولي حس من اين را مي‌گويد كه انگشت‌هايت توي پوتين آزاد آزادند. پوتين برايت خيلي گشاد است. اندازه پايت...
Sunday, April 4, 2010
ايرانيِ گيلاني
هفت- هشت تا مجروح بوديم در يك اتاق بزرگ. از هر مليتي! اصفهاني، لر، آذري، شيرازي، كرد و بلوچ! از هركدام‌مان صدايي بلند مي‌شد: اصفهاني ناله مي‌كرد،...
Sunday, April 4, 2010
غذا هم نتيجه جنگ را رقم مي‌زند!
مسجد محل، نذري مي‌داد. يك بار گرفته بود، ديدم دوباره صف ايستاد و گرفت. كسي كه غذا مي‌داد گفت: مگر غذا نگرفتي؟ اگر گرفتي برو بذار بقيه بگيرن....
Sunday, April 4, 2010
شرمنده‌ام، آن‌شب نام خود را ننوشتم
فاصله پنج‌كيلومتري روستاي‌مان تا مدرسه را هر روز بايد مي‌رفتيم و برمي‌گشتيم. نه با ماشين، نه با دوچرخه كه با پاي پياده. اين، ما را در سن كم و...
Sunday, April 4, 2010
پنج نظم پايداري
علي داوودي را پيش از كتاب «مردگان بسيارند» بيشتر با غزل‌هاي شورانگيزش مي‌شناختيم. اما گويا ناگفته‌هايي در غزل دارد كه بايد سپيد و بي‌تكلّف بيان...
Sunday, April 4, 2010
يادمانده‌هايي از روزهاي تلخ آوارگي
كسي نمي‌دانست پرواز هواپيما و صداي ضدهوايي به خاطر چيست. نيروها و تجهيزات، شبانه به آبادان آمدند تا مردم دچار وحشت نشوند. پچ‌پچ كردن درباره جنگ...
Wednesday, March 31, 2010
سجده کن بر خاک پاک شلمچه
در اولين روز اسفند ماه سال 74، توفيق نصيبمان شد تا به همراه عده اي از خواهران بسيحي و مادران شهدا به زيات شهيدان در مناطق جنگي جنوب نائل شويم....
Thursday, March 18, 2010
يک قدم تا مرگ
ساعت 30/12 دقيقه روز پنج شنبه داخل آسايشگاه مشغول خوردن غذا بوديم . لقمه اول نه لقمه ي دوم تو دهانم بود که فرمانده وارد شد و گفت: -کليه نيروها...
Thursday, March 18, 2010
باخاطرات دفاع مقدس
سپيده دمان وقتي آتش عمليات فرو نشسته بود، نخستين آمبولانس، در حياط بيمارستان دزفول توقف کرد. پيرمرد ازساعت ها قبل خودش را آماده کرده بود. به...
Monday, March 15, 2010
حسين ديروز شفيع فردا
تهران هميشه برايم بوي دود داشت و خستگي ترافيک. اما اين بار که براي ديدن دوستان رفتيم، روزيمان خيلي زياد بود. خانه دو شهيد هم رفتيم. براي اولين...
Tuesday, March 9, 2010
روز شمار تیرماه
کم نبودند برادران عراقي خصوصاًکردهايي که از شر رژيم عراق به ايران پناه مي آوردند و کم نبودند مجاهدين عراقي که وطنشان دينشان بود و عليه عراق جنگيدند....
Tuesday, March 9, 2010
نذر دستان حضرت عباس
در اولين روزهاي زندگي اش، بيماري سختي به سراغش آمده بودوخانواده اش براي شفاي فرزند دلبندشان، دست او را نذر حضرت ابوالفضل(ع) کردند. همزمان با...
Tuesday, March 9, 2010
عبور از پيکرهاي آسماني
اشاره: حميد چاوشي درعمليات هاي بستان، فتح المبين، بيت المقدس، محرم، والفجر هشت، چهار و يک، بدر و کربلاي چهار و پنج حضور فعال داشت. ابتداي جنگ...
Tuesday, March 9, 2010
بوي عطر ياس مي داد
حوالي ظهر بود، گرما بيداد مي کرد، دشمن که از ارتفاعات قلاويزان تارانده شده بود با تمام قوا سعي در باز پس گيري ارتفاعات داشت. نور آفتاب به سود...
Tuesday, March 9, 2010