المسیر الجاریه :
ابوالحسن اعتصامی نقاش، معمار، خطاط، و نویسنده ایرانی
چه داروهایی باید همیشه در خانه داشته باشیم؟
چگونه نقاط امن و نقاط خطر خانه را شناسایی کنیم؟
دورههای A-Level و Foundation در سیستم آموزشی انگلستان چه هستند؟
ایدههای خلاقانه سازماندهی آشپزخانه
اقامت در شهر شعر و عشق؛ بهترین هتل های شیراز
مهندسی فرهنگ عمومی در تراز تمدن اسلامی ایرانی
نظام الدین اردبیلی خوشنویس صاحب نام آذربایجان
سید محمد احصایی خوشنویس و نقاش معاصر
میرزا محمدعلی ارتقایی مشهور به ادیب العلما
گناهان حضرت یوسف در قرآن
چهار زن برگزیده عالم
مزار حضرت یعقوب (علیه السلام)
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
نحوه خواندن نماز والدین
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
مزار حضرت موسی (علیه السلام)
داستان
مرد زود باور
مردی بود که اسب را خیلی دوست داشت. این مرد دلش میخواست اسبهایی داشته باشد که دیگران مانندشان را ندارند. همین که میشنید در فلان بازار اسبهای خوبی برای فروش آوردهاند فوراً به آن جا میرفت. روزی این...
داستان
سگی که حرف زدن آموخت
مردی سگی داشت که آنچه به او تعلیم میداد میآموخت؛ فقط حرف زدن بلد نبود. او درصدد بود کسی را بیابد که به سگش حرف زدن بیاموزد. در نقطهی دوری مردی را پیدا کرد که میتوانست این کار را انجام دهد. صاحب سگ...
داستان
دهقان باهوش و مالک طمعکار
اربابی کارگر کشاورزی داشت که در انجام دادن هر کاری استاد بود. یک روز شایع شد که دهقان دیگی ساخته است که بدون آتش میتوان در آن چیز پخت. ارباب موضوع را که شنید نزد او رفت و گفت:
داستان
برای کسی چاه مکن، خودت در آن میافتی
کشاورزی مقدار کمی زمین داشت که آن هم تدریجاً از بین رفت. نان آور خانواده تنها او بود و نان خورهای او دوازده تا کودک خردسال بودند. اتفاقاً روزی در جنگل به پسر کوچک و سرگردانی برخورد. او را هم به منزل آورد...
داستان
جوان دانا و مرد احمق
روزی جوانی روستایی که در ظاهر نادان و ابله ولی در باطن خیلی زرنگ بود، به مردی سوار بر اسب برخورد. بین آنها صحبت درگرفت. مرد پرسید:
داستان
مسابقهی دروغگویی
در روزگار پیشین مرد پولداری بود. روزی پیرمردی که صاحب کندوی عسل بود نزد او آمد. مرد پولدار داشت پولهایش را میشمرد. پولدار به پیرمرد گفت:
داستان
چرا موی سر زودتر از موی صورت سفید میشود؟
روز پتر کبیر از پیرمردی پرسید که چرا موی سر او سفید و ریشش سیاه است؟ پیرمرد جواب داد: - چون که موهای سرم از موهای ریشم بیست سال بزرگتر است. معمولاً موی ریش از بیست سالگی میروید، در حالی که موی سر از
داستان
لایمای مهربان
اربابی در جنگل برای یکی از روستاییان قطعه زمینی جهت کشت و زرع معلوم کرد. روستایی برای خودش در آن جا کلبهای ساخت و قطعه زمین را هم از درخت پاک کرد و شخم زد.
داستان
دو برادر که سرنوشتشان را با هم عوض کردند
دو برادر بودند: برادر بزرگتر ثروتمند و خسیس بود و برادر کوچکتر سخاوتمند ولی فقیر. با این که بعد از ایام روزه معمولاً همهی مؤمنان غذای حسابی میخوردند، ولی برادر فقیر حتی نان هم نداشت که بخورد. بنابراین...
داستان
بهترین داروی لاغری
مرد ثروتمندی بود که از بس خورده و خوابیده بود بینهایت چاق شده بود و بزحمت میتوانست چند قدم راه برود. هیچ دارویی هم بر او اثر نداشت. با این که آدم بسیار خسیسی بود ولی اعلان کرد هر کس او را از چاقی نجات...