المسیر الجاریه :
آیا واقعا تخم مرغ در بلند قد شدن کودک تاثیری دارد؟
چه زمانی بالا آوردن شیر نوزاد نگران کننده است؟
علائم دیابت در نوجوانان
10 ماده غذایی که سریع قند خون شما را کاهش می دهند
سفته چیست؟ انواع سفته و نحوه صدور آن
بعد از مصرف بیش از حد نمک چه کار کنیم؟
وقتی فرزندت در مدرسه دعوا کرده، این طور برخورد کن!
ملا حسن حزین خطاط سنندجی
جعفر سلطان القرائی کتاب شناس، نسخه شناس، مصحح، خطاط و نقاش ایرانی
لیفت شقیقه با نخ بدون درد چگونه است؟
خلاصه ای از زندگی مولانا
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
چهار زن برگزیده عالم
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
بالاخره تولستوی یا داستایوفسکی؟
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
بهترین دعاها برای ختم به خیر شدن معامله کداماند؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
ادبیات دفاع مقدس
خاطراتی از حضور شهدا و زندگی خانوادگی
شهید علیرضا متخلق به اخلاص حسنه، بسیار مهربان و فوق العاده عاطفی بود. به خصوص نسبت به من - تنها خواهرش - و خواهرزاده هایش. اکثراً در اعیاد نزد ما می آمد و مرا در کارهای منزل کمک می کرد. پس از شهادت فرزندمان
ادبیات دفاع مقدس
آخر مهربانی
هادی که به دنیا آمد، بیشتر پول هدیه آوردند. گفتم « بذارمشان بانک یا چیزی بخرم؟» گفت: « بده به من، میدونم چیکارشان کنم.» یک دوره بحارالانوار خرید. گفت: « بعداً به دردش می خورد.»
ادبیات دفاع مقدس
عقد آسمانی
- « باید دامادش کنیم. حالا دیگر در مرز بیست سالگی است. دیگر وقتش شده. مگر سنت اسلام نیست که جوان ها زود ازدواج کنند.» پدر و مادرم مدام این را می گفتند. اما هر بار که با مجید در میان می گذاشتیم، می گفت:...
ادبیات دفاع مقدس
زندگی شیرین
کلاس ششم ابتدایی بودم. پدری داشتم وارسته، پیرمرد فرزانه و پاکدلی بود. گاه پیش می آمد که او از مسائل و مشکلاتی که روزگار برایش پیش آورده بود، برای من تعریف می کرد. من شونده ی خوبی برای صحبت هایش بودم. گاهی
ادبیات دفاع مقدس
خاطراتی از نحوه رفتار شهدا با خانواده
شبی با تعدادی از برادران متأهل همکار، شام را دعوت شهید خمری بودیم. از لحظه ورود به منزل شهید تا هنگام خداحافظی، صحنه های زیبایی از اخلاق و رفتار ایشان در خانه دیدیم که با توجه به عرف مردم منطقه، برایمان...
ادبیات دفاع مقدس
امانت خدا
آخرین باری که « حیدر» می خواست به جبهه اعزام شود، پسر بزرگمان امیر، سه ساله بود. وقتی دید پدرش ساک خود را بسته است، بسیار بی قراری می کرد. ساک پدر را زیر سرش گذاشت و به خواب رفت.
ادبیات دفاع مقدس
خاطراتی از شهدا در میان خانواده
همیشه احترام خاصی به من می گذاشت و سعی می کرد که این رفتار را به فرزندانمان نیز یاد دهد. به آن ها می گفت: « احترام مادر بر همه چیز مقدم است. مادر است که سختی ها را تحمل می کند. او از جان خودش برای شما...
ادبیات دفاع مقدس
یک شاخه گل سرخ
گاهی که ناراحت بودم، می آمد می نشست کنارم و یکی دو حرف خنده دار و بی موضوع می زد و اگر لبخند به لب هایم نمی آمد، یک طوری دلداری ام می داد. علت ناراحتی ام را کم تر می پرسید. یعنی یکی دوبار پرسید و جواب...
ادبیات دفاع مقدس
سه خاطره از شهدا و خانواده
نزدیک غروب بود. توی کوچه با دوستانم مشغول بازی بودم. ناگهان یکی از دوستانم مرا صدا زد. وقتی سرم را برگرداندم، بابا « مرتضی» را دیدم که از دور می آمد. نگاهم که به پدر افتاد، به طرف او دویدم. پدر ساکش را...
ادبیات دفاع مقدس
فراتر از مِهر
پسرم که دنیا آمد، محمد آرام و قرار نداشت. از خوشحالی پر درآورده بود، شب ها برایش شعر می خواند، قصه می گفت. روزها او را بغل کرده، به بازار می برد. برایش لباس و اسباب بازی می خرید. ناصر همه ی زندگی ما شده...