المسیر الجاریه :
در جلسه انجمن و اولیا چه بگوییم
چه نوع از ناشنوایی ها قابل درمان هستند؟
منشور استقامت و قویشدن ایران در نبرد با نظام سلطه
از جنگ تحمیلی (هشت ساله) تا جنگ 12 روزه؛ نگاهی بر عوامل پیروزی از منظر رهبری
چرا ناگهان گوشهایمان نمی شنوند؟
شهدا؛ فخرآفرینان دفاع مقدس: حیات، شادی و مقام والا شهیدان در راه ولایت
شهابالدین عبدالله مروارید کرمانی هروی خوشنویس دوره تیموری
سلطانعلی مشهدی خوشنویس ایرانی قرن نهم و دهم
محبعلی نایی خوشنویس٬ نوازنده و شاعر سده دهم هجری
فاجعه منا؛ از تراژدی انسانی تا ضرورت بازنگری جهانی در مدیریت حج
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
نحوه خواندن نماز والدین
متن کامل سوره واقعه با خط درشت + صوت و ترجمه
متن کامل دعای آیت الکرسی با خط درشت + صوت و ترجمه
روش و آداب ختم سوره کوثر + متن و صوت
روش و آداب ختم سوره نصر + متن و صوت
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟

اول عبور از نفس بعد عبور از سيم خاردار
با اين که من فرمانده ي سپاه ياسوج بودم و او مسؤول تبليغات، ولي اين شيخ عبدالله ميثي بود که هدايت و روحيات معنوي اش بر ما اشراف داشت. آقاي رداني پور نيز که با او همکار بود، همين روحيات را دارا بود. يادم...

شب ها کتاب بخوانيد
هميشه سعي مي کرد اشتباهات افراد را عملاً به آنها بفهماند، ولي اگر موفق به اين کار نمي شد يا طرف مطلب را نمي فهميد، مي گفت: «به فلاني بگوييد چند دقيقه بيايد اتاق من با او کار دارم.» و در تنهايي اشتباه او...

صبوري در برابر اهانت
وقتي سرگرد عبادت با برادر متوسليان در مورد روز حمله به کنگرک ( قوچ سلطان ) اختلاف نظر پيدا کردند و از سالن خارج شدند؛ لحظه اي طول نکشيد که هر دو از حرکت خود احساس ندامت کردند و براي من که هر دو را زير...

غصه نخور، دنيا چه ارزشي دارد؟
اوايل پيروزي انقلاب در مدرسه علميّه ي امام صادق (عليه السلام) اصفهان مشغول تحصيل شد. عصرها به منزل يکي از دوستان روحاني خود مي رفت و تا ساعت 11 شب دروس حوزوي مي خواند. شبها نيز گاهي تا نيمه هاي شب به مطالعه...

اول بستني داد بعد...
منزل ما نزديک خانه ي آقا ابراهيم بود. آن زمان من شانزده سال داشتم. هر روز با بچه ها داخل کوچه واليبال بازي مي کرديم. بعد هم روي پشت بام مشغول کفتر بازي بودم!

تذکر غيرمستقيم
توي تاريکي آتش سيگارش عصباني ام کرد. قدم ها را بلند برداشتم و از توي ستون کشيدمش بيرون. با لحني تند گفتم:

تذکر غيرمستقيم
توي تاريکي آتش سيگارش عصباني ام کرد. قدم ها را بلند برداشتم و از توي ستون کشيدمش بيرون. با لحني تند گفتم:

تذکر غيرمستقيم
توي تاريکي آتش سيگارش عصباني ام کرد. قدم ها را بلند برداشتم و از توي ستون کشيدمش بيرون. با لحني تند گفتم:

هديه ي کتاب براي اوقات فراغت
حسين، سر به آسمان بلند کرد و با دست به کربلا اشاره کرد و گفت: خدا خودش مي داند به همين راه عزيزي که راه قدس از کربلايش مي گذرد، قسم مي خورم از اول انقلاب که مسؤوليت تربيت بدني سپاه لنگرود را به من داده...

نمي دانم چرا او را دوست دارم!
پدرم تعريف کرد: «روزي در خيابان با هم پياده مي رفتيم. من عمداً سرعت گام هايم را کم کردم، متوجه شدم سيد حسين نيز سرعتش را کم کرد تا از من جلوتر حرکت نکند. يعني او حتّي در قدم زدن با بزرگترها نيز احترام...