المسیر الجاریه :
چه مستيست ندانم که رو به ما آورد
چه مستيست ندانم که رو به ما آورد که بود ساقي و اين باده از کجا آورد
تو نيز باده به چنگ آر و راه صحرا گير که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
به سر جام جم آن گه نظر تواني کرد
به سر جام جم آن گه نظر تواني کرد که خاک ميکده کحل بصر تواني کرد
مباش بي مي و مطرب که زير طاق سپهر بدين ترانه غم از دل به در تواني کرد
سالها دل طلب جام جم از ما ميکرد
سالها دل طلب جام جم از ما ميکرد وان چه خود داشت ز بيگانه تمنا ميکرد
گوهري کز صدف کون و مکان بيرون است طلب از گمشدگان لب دريا ميکرد
دوستان دختر رز توبه ز مستوري کرد
دوستان دختر رز توبه ز مستوري کرد شد سوي محتسب و کار به دستوري کرد
آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنيد تا نگويند حريفان که چرا دوري کرد
ديدي اي دل که غم عشق دگربار چه کرد
ديدي اي دل که غم عشق دگربار چه کرد چون بشد دلبر و با يار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازي انگيخت آه از آن مست که با مردم هشيار چه کرد
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد ياد حريف شهر و رفيق سفر نکرد
يا بخت من طريق مروت فروگذاشت يا او به شاهراه طريقت گذر نکرد
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد صد لطف چشم داشتم و يک نظر نکرد
سيل سرشک ما ز دلش کين به درنبرد در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد
ياد باد آن که ز ما وقت سفر ياد نکرد
ياد باد آن که ز ما وقت سفر ياد نکرد به وداعي دل غمديده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که ميزد رقم خير و قبول بنده پير ندانم ز چه آزاد نکرد
دل از من برد و روي از من نهان کرد
دل از من برد و روي از من نهان کرد خدا را با که اين بازي توان کرد
شب تنهاييم در قصد جان بود خيالش لطفهاي بيکران کرد
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد تکيه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آن چه سعي است من اندر طلبت بنمايم اين قدر هست که تغيير قضا نتوان کرد