المسیر الجاریه :
دست ما نیست به چشم تو گرفتار شدیم
دست ما نیست به چشم تو گرفتار شدیم<br />
همه اش کار خودت بود خریدار شدیم<br />
خواب دیدیم که تو آمده ای اما حیف<br />
صبح شد با جگر سوخته بیدار شدیم
ای برکشیده قامت رعنا به دلبری
ای برکشیده قامت رعنا به دلبری<br />
چشم و چراغ ماه نشینان حیدری<br />
حاجت به ذوالفقار نباشد که ابرویت<br />
با یک کرشمه می شکند پشت لشگری<br />
ای عشق را محکبه تو دل بسته نه فلک
ای عشق را محکبه تو دل بسته نه فلک<br />
عشاق را نگاه تو بی تاب میکند<br />
ای شاهه ملک دل به تو دل بسته اهل دل<br />
شیعه به سینه عکس تورا قاب میکند
محتاج یک نگاه تو هستیم که یک نگاه
محتاج یک نگاه تو هستیم که یک نگاه<br />
خاک ضعیف را چون زر ناب میکند<br />
چشم تورا به چشمه چه حاجت که چشم تو<br />
صد چشمه را ز عاطفه سیراب میکند
نور رُخت کرشمه به مهتاب میکند
نور رُخت کرشمه به مهتاب میکند<br />
دیده برای دیدن تو خواب میکند<br />
جذاب تر ز یوسف مصری بیا بیا<br />
آیینه را نگاه تو جذاب میکند
ای آفتاب، اول صبح ظهور تو
تو باز هم به رسم خودت میکنی کرم<br />
هر چند اشتباهی از اینجا گذر کنیم<br />
ای آفتاب، اول صبح ظهور تو<br />
ما می رویم فاطمه را باخبر کنیم
وقتی طواف گرد تو را دور میزنم
وقتی طواف گرد تو را دور میزنم<br />
پروانه نیستیم طواف حجر کنیم<br />
ما بار خویش بسته و آماده ی توایم<br />
کافیست تا اشاره کنی و سفر کنیم
ما در فراق خون جگر میخوریم و بس
وقتی که اشک نیست شبی را سحر کنیم<br />
باید که التماس به خون جگر کنیم<br />
ما در فراق خون جگر میخوریم و بس<br />
اصلا حلال نیست که کار دگر کنیم
این زندگی بدون تو تلخ است و بی ثمر
این زندگی بدون تو تلخ است و بی ثمر<br />
بی روی یار آب گوارا نمیشود<br />
سایه کجا و دیدن تشریف آفتاب<br />
میخواستم ببینمت اما نمیشود
عشق از سرای این دل من پا نمیشود
عشق از سرای این دل من پا نمیشود<br />
مجنون دلش بجز سوی لیلا نمیشود<br />
بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند<br />
هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود