المسیر الجاریه :
افسانه‌ی مائی‌ئور داستان

افسانه‌ی مائی‌ئور

آن روز من در فاره‌ی (خانه) «تئیوا» بودم، و او مهماندار من بود. درخت نان بزرگی سایه‌ی خود را بر سر ما گسترده بود و نمی‌گذاشت گرمای خورشید به ما برسد.
قصه‌ی دو خواهر خوانده داستان

قصه‌ی دو خواهر خوانده

«هینا» و «کائه‌آ» از کودکی دوست بودند و به هم‌دیگر چون دو خواهر از یک پدر و مادر مهر می‌ورزیدند. هینا در جزیره‌ی «رائی آتئا»، در دهکده‌ی «اوپوآ»، زندگی می‌کزد و کائه‌آ در «توائی‌توآ». خاک اوپوآ، در
افسانه‌ی وئی داستان

افسانه‌ی وئی

در «تئاهوپوئو» واقع در شبه‌جزیره‌ی «تائیاراپو» غاری است که به مناسبت تاریکی و آبی که در آن است آن را «آناپوئی‌ری»، یعنی «غار تاریک» یا «وائی‌پوئی‌ری»، یعنی «آب تیره» می‌خوانند. برای دیدن این غار
سوسمار بزرگ فاتائوآ داستان

سوسمار بزرگ فاتائوآ

در زمان‌های بسیار قدیم عده‌‌ی تاهیتیان چندان زیاد بود که در کنار دریا جا برای همه‌ی آنان نبود و گروه بزرگی از آنان در غارهایی در ته دره نشیمن گرفته بودند و اغلب ناچار می‌شدند که برای پر کردن ظرف‌های خود...
افسانه‌ی نارگیل داستان

افسانه‌ی نارگیل

باد ناگهان برخاسته بود و موج‌های آن شاخه‌های درختان نارگیل را در کنار دریا تکان می‌داد. «واهینه‌موئه‌آ» که در چشمان سیاهش شراره‌ی شرارتی دیده نمی‌شد به من گفت:
خداوندگار هیرو داستان

خداوندگار هیرو

هیرو فرزند «موئه‌ترائوری» شاه «بورا - بورا»، و «فایمانو»، زنی از سرزمین «تاهاآ»، است. او آدمیزاد است، لیکن آدمیزادی است که خدایان از نخستین دم زادنش از نیروهای خدایی برخوردارش کرده‌اند. کارهای
افسانه‌ی ماهی پرنده داستان

افسانه‌ی ماهی پرنده

به هنگام مسافرت در کنار آب سنگ‌هایی که جزایر اقیانوس آرام را تشکیل می‌دهند، در روز بارها دسته‌های به هم فشرده‌ی ماهیان را می‌بینیم که از آب بیرون می‌پرند و دمی چند در هوا می‌گردند و پس از ده متر در هوا...
افسانه‌ی موئورئا داستان

افسانه‌ی موئورئا

این افسانه‌ از چند داستان ترکیب یافته است: داستان در آتش رفتن، داستان موئورئا، داستان مارماهی‌ای که گوش‌هایی چون گوش‌های آدمیزادگان داشت.
عنکبوت دریایی و موش داستان

عنکبوت دریایی و موش

من تعطیلات خود را در جزیره‌ی «هیوا - هوآ»، مهم‌ترین جزیره‌ی مجمع‌الجزایر مارکیز، می‌گذرانیدم که از آن‌جا تا تاهیتی با کشتی چند روز راه است.
افسانه‌ی رنگین‌کمان داستان

افسانه‌ی رنگین‌کمان

جادوگر بزرگ، دانای راز ستارگان، از مدت‌ها پیش خشکسالی بزرگی را پیشگویی کرده بود، لیکن بر این پیشگویی مدتی چنان دراز گذشته بود که مردمان بی‌خیال آن را فراموش کرده بودند. با این همه خشکسالی پدید آمد و چنان...