المسیر الجاریه :
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد قضاي آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
رقيب آزارها فرمود و جاي آشتي نگذاشت مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پير دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقيقي به سمن خواهد داد چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد
گل بي رخ يار خوش نباشد
گل بي رخ يار خوش نباشد بي باده بهار خوش نباشد
طرف چمن و طواف بستان بي لاله عذار خوش نباشد
خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد
خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد که در دستت بجز ساغر نباشد
زمان خوشدلي درياب و در ياب که دايم در صدف گوهر نباشد
ابر آذاري برآمد باد نوروزي وزيد
وجه مي ميخواهم و مطرب که ميگويد رسيد ابر آذاري برآمد باد نوروزي وزيد
بار عشق و مفلسي صعب است ميبايد کشيد شاهدان در جلوه و من شرمسار کيسهام
رسيد مژده که آمد بهار و سبزه دميد
وظيفه گر برسد مصرفش گل است و نبيد رسيد مژده که آمد بهار و سبزه دميد
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشيد صفير مرغ برآمد بط شراب کجاست
جهان بر ابروي عيد از هلال وسمه کشيد
هلال عيد در ابروي يار بايد ديد جهان بر ابروي عيد از هلال وسمه کشيد
کمان ابروي يارم چو وسمه بازکشيد شکسته گشت چو پشت هلال قامت من
نفس برآمد و کام از تو بر نميآيد
فغان که بخت من از خواب در نميآيد نفس برآمد و کام از تو بر نميآيد
که آب زندگيم در نظر نميآيد صبا به چشم من انداخت خاکي از کويش
اگر آن طاير قدسي ز درم بازآيد
عمر بگذشته به پيرانه سرم بازآيد اگر آن طاير قدسي ز درم بازآيد
برق دولت که برفت از نظرم بازآيد دارم اميد بر اين اشک چو باران که دگر
زهي خجسته زماني که يار بازآيد
به کام غمزدگان غمگسار بازآيد زهي خجسته زماني که يار بازآيد
بدان اميد که آن شهسوار بازآيد به پيش خيل خيالش کشيدم ابلق چشم