المسیر الجاریه :
مکن عمر ضایع به افسوس و حیف
مکن عمر ضایع به افسوس و حیف<br />
که فرصت عزیزست و الوقت سیف
گر خود همه عالم بگشایی تو به تیغ
گر خود همه عالم بگشایی تو به تیغ<br />
چه سود که باز میگذاری به دریغ؟
به کین دشمنان باطل میندیش
به کین دشمنان باطل میندیش<br />
که این حیفست ظاهر بر تن خویش
کوتهنظران را نبود جز غم خویش
کوتهنظران را نبود جز غم خویش<br />
صاحبنظران را غم بیگانه و خویش
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش<br />
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
زندهدل از مرده نصیحت نیوش
زندهدل از مرده نصیحت نیوش<br />
مردهدل از زنده نگیرد به گوش
جایی نرسد کس به توانایی خویش
جایی نرسد کس به توانایی خویش<br />
الا تو چراغ رحمتش داری پیش
به شکر آنکه تو در خانهای و اهلت پیش
به شکر آنکه تو در خانهای و اهلت پیش<br />
نظر دریغ مدار از مسافر درویش
دو عاشق را به هم بهتر بود روز
دو عاشق را به هم بهتر بود روز<br />
دو هیزم را به هم خوشتر بود سوز
چه داند خوابناک مست مخمور
چه داند خوابناک مست مخمور<br />
که شب را چون به روز آورد رنجور