المسیر الجاریه :
دروغی که حالی دلت خوش کند
دروغی که حالی دلت خوش کند<br />
به از راستی کت مشوش کند
گفتم که برآید آبی از چاه امید
گفتم که برآید آبی از چاه امید<br />
افسوس که دلو نیز در چاه افتاد
وقتی دل دوستان به جنگ آزارند
وقتی دل دوستان به جنگ آزارند<br />
چندانکه نه جای آشتی بگذارند
چه کندمالک مختار که فرمان ندهد
چه کندمالک مختار که فرمان ندهد<br />
چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد
توان نان خورد اگر دندان نباشد
توان نان خورد اگر دندان نباشد<br />
مصیبت آن بود که نان نباشد
بیچاره که در میان دریا افتاد
بیچاره که در میان دریا افتاد<br />
مسکین چه کند که دست و پایی نزند
گمان مبر که جهان اعتماد را شاید
گمان مبر که جهان اعتماد را شاید<br />
که بیعدم نبود هر چه در وجود آید
از مایهٔ بیسود نیاساید مرد
از مایهٔ بیسود نیاساید مرد<br />
مار از دم خویش چند بتواند خورد
این بار نه بانگ چنگ و نای و دهلست
این بار نه بانگ چنگ و نای و دهلست<br />
کاین بار شکار شیر و جنگ مغلست
اگر بواب و سرهنگان هم از درگه برانندت
اگر بواب و سرهنگان هم از درگه برانندت<br />
ازان بهتر که در پهلوی مجهولی نشانندت