المسیر الجاریه :
بر خاک راه یار نهادیم روی خویش حافظ

بر خاک راه یار نهادیم روی خویش

بر خاک راه یار نهادیم روی خویش<br /> بر روی ما رواست اگر آشنا رود
کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا حافظ

کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا

کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا<br /> به تجمل بنشیند به جلالت برود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است حافظ

هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است

هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است<br /> برود از دل من وز دل من آن نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است حافظ

گر رود از پی خوبان دل من معذور است

گر رود از پی خوبان دل من معذور است<br /> درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر حافظ

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر<br /> آری شود ولیک به خون جگر شود
از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان حافظ

از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان

از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان<br /> باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب حافظ

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب<br /> یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی حافظ

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی<br /> مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
حسن خلقی ز خدا می طلبم خوی تو را حافظ

حسن خلقی ز خدا می طلبم خوی تو را

حسن خلقی ز خدا می طلبم خوی تو را<br /> تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود
ذره را تا نبود همت عالی حافظ حافظ

ذره را تا نبود همت عالی حافظ

ذره را تا نبود همت عالی حافظ<br /> طالب چشمه خورشید درخشان نشود