المسیر الجاریه :
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل حافظ

بیا که با تو بگویم غم ملالت دل

بیا که با تو بگویم غم ملالت دل<br /> چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید
بهای وصل تو گر جان بود خریدارم حافظ

بهای وصل تو گر جان بود خریدارم

بهای وصل تو گر جان بود خریدارم<br /> که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید
چو ماه روی تو در شام زلف می دیدم حافظ

چو ماه روی تو در شام زلف می دیدم

چو ماه روی تو در شام زلف می دیدم<br /> شبم به روی تو روشن چو روز می گردید
به لب رسید مرا جان و برنیامد کام حافظ

به لب رسید مرا جان و برنیامد کام

به لب رسید مرا جان و برنیامد کام<br /> به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب حافظ

مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب

مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب<br /> به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
عزیز مصر به رغم برادران غیور حافظ

عزیز مصر به رغم برادران غیور

عزیز مصر به رغم برادران غیور<br /> ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید حافظ

بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید

بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید<br /> از یار آشنا سخن آشنا شنید
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان حافظ

یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان

یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان<br /> دل شرح آن دهد که چه گفت و چه ها شنید
اینش سزا نبود دل حق گزار من حافظ

اینش سزا نبود دل حق گزار من

اینش سزا نبود دل حق گزار من<br /> کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد حافظ

محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد

محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد<br /> از گلشن زمانه که بوی وفا شنید