المسیر الجاریه :
باغبانا ز خزان بی خبرت می بینم حافظ

باغبانا ز خزان بی خبرت می بینم

باغبانا ز خزان بی خبرت می بینم<br /> آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
سحر بلبل حکایت با صبا کرد حافظ

سحر بلبل حکایت با صبا کرد

سحر بلبل حکایت با صبا کرد<br /> که عشق روی گل با ما چه ها کرد
غلام همت آن نازنینم حافظ

غلام همت آن نازنینم

غلام همت آن نازنینم<br /> که کار خیر بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم حافظ

من از بیگانگان دیگر ننالم

من از بیگانگان دیگر ننالم<br /> که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید حافظ

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید<br /> شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد حافظ

بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد

بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد<br /> باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ حافظ

نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ

نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ<br /> طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد حافظ

دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد

دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد<br /> تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست حافظ

مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست

مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست<br /> حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
دل از من برد و روی از من نهان کرد حافظ

دل از من برد و روی از من نهان کرد

دل از من برد و روی از من نهان کرد<br /> خدا را با که این بازی توان کرد