المسیر الجاریه :
که برد به نزد شاهان ز من گدا پيامي
که به کوي مي فروشان دو هزار جم به جامي که برد به نزد شاهان ز من گدا پيامي
که به همت عزيزان برسم به نيک نامي شدهام خراب و بدنام و هنوز اميدوارم
زان مي عشق کز او پخته شود هر خامي
گر چه ماه رمضان است بياور جامي زان مي عشق کز او پخته شود هر خامي
زلف شمشادقدي ساعد سيم اندامي روزها رفت که دست من مسکين نگرفت
رفتم به باغ صبحدمي تا چنم گلي
آمد به گوش ناگهم آواز بلبلي رفتم به باغ صبحدمي تا چنم گلي
و اندر چمن فکنده ز فرياد غلغلي مسکين چو من به عشق گلي گشته مبتلا
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالي
خوش باش زان که نبود اين هر دو را زوالي بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالي
آيد به هيچ معني زين خوبتر مثالي در وهم مينگنجد کاندر تصور عقل
سلام الله ما کر الليالي
و جاوبت المثاني و المثالي سلام الله ما کر الليالي
و دار باللوي فوق الرمال علي وادي الاراک و من عليها
يا مبسما يحاکي درجا من اللالي
يا رب چه درخور آمد گردش خط هلالي يا مبسما يحاکي درجا من اللالي
تا خود چه نقش بازد اين صورت خيالي حالي خيال وصلت خوش ميدهد فريبم
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشاني داد
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشاني داد که تاب من به جهان طره فلاني داد
دلم خزانه اسرار بود و دست قضا درش ببست و کليدش به دلستاني داد
کتبت قصه شوقي و مدمعي باکي
بيا که بي تو به جان آمدم ز غمناکي کتبت قصه شوقي و مدمعي باکي
ايا منازل سلمي فاين سلماک بسا که گفتهام از شوق با دو ديده خود
سليمي منذ حلت بالعراق
الاقي من نواها ما الاقي سليمي منذ حلت بالعراق
الي رکبانکم طال اشتياقي الا اي ساروان منزل دوست
زين خوش رقم که بر گل رخسار ميکشي
خط بر صحيفه گل و گلزار ميکشي زين خوش رقم که بر گل رخسار ميکشي
زان سوي هفت پرده به بازار ميکشي اشک حرم نشين نهانخانه مرا