المسیر الجاریه :
چو سرو اگر بخرامي دمي به گلزاري
خورد ز غيرت روي تو هر گلي خاري چو سرو اگر بخرامي دمي به گلزاري
ز سحر چشم تو هر گوشهاي و بيماري ز کفر زلف تو هر حلقهاي و آشوبي
به جان او که گرم دسترس به جان بودي
کمينه پيشکش بندگانش آن بودي به جان او که گرم دسترس به جان بودي
اگر حيات گران مايه جاودان بودي بگفتمي که بها چيست خاک پايش را
چه بودي ار دل آن ماه مهربان بودي
که حال ما نه چنين بودي ار چنان بودي چه بودي ار دل آن ماه مهربان بودي
گرم به هر سر مويي هزار جان بودي بگفتمي که چه ارزد نسيم طره دوست
سحر با باد ميگفتم حديث آرزومندي
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندي سحر با باد ميگفتم حديث آرزومندي
بدين راه و روش ميرو که با دلدار پيوندي دعاي صبح و آه شب کليد گنج مقصود است
ديدم به خواب دوش که ماهي برآمدي
کز عکس روي او شب هجران سر آمدي ديدم به خواب دوش که ماهي برآمدي
اي کاج هر چه زودتر از در درآمدي تعبير رفت يار سفرکرده ميرسد
تويي که بر سر خوبان کشوري چون تاج
تويي که بر سر خوبان کشوري چون تاج سزد اگر همه دلبران دهندت باج
دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش به چين زلف تو ماچين و هند داده خراج
درد ما را نيست درمان الغياث
درد ما را نيست درمان الغياث هجر ما را نيست پايان الغياث
دين و دل بردند و قصد جان کنند الغياث از جور خوبان الغياث
مدامم مست ميدارد نسيم جعد گيسويت
مدامم مست ميدارد نسيم جعد گيسويت خرابم ميکند هر دم فريب چشم جادويت
پس از چندين شکيبايي شبي يا رب توان ديدن که شمع ديده افروزيم در محراب ابرويت
زان يار دلنوازم شکريست با شکايت
زان يار دلنوازم شکريست با شکايت گر نکته دان عشقي بشنو تو اين حکايت
بي مزد بود و منت هر خدمتي که کردم يا رب مباد کس را مخدوم بي عنايت
سبت سلمي بصدغيها فادي
و روحي کل يوم لي ينادي سبت سلمي بصدغيها فادي
و واصلني علي رغم الاعادي نگارا بر من بيدل ببخشاي