المسیر الجاریه :
تاب بنفشه ميدهد طره مشک ساي تو
پرده غنچه ميدرد خنده دلگشاي تو تاب بنفشه ميدهد طره مشک ساي تو
کز سر صدق ميکند شب همه شب دعاي تو اي گل خوش نسيم من بلبل خويش را مسوز
يا رب سببي ساز که يارم به سلامت
يا رب سببي ساز که يارم به سلامت بازآيد و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن يار سفرکرده بياريد تا چشم جهان بين کنمش جاي اقامت
اي قباي پادشاهي راست بر بالاي تو
زينت تاج و نگين از گوهر والاي تو اي قباي پادشاهي راست بر بالاي تو
از کلاه خسروي رخسار مه سيماي تو آفتاب فتح را هر دم طلوعي ميدهد
اي خونبهاي نافه چين خاک راه تو
خورشيد سايه پرور طرف کلاه تو اي خونبهاي نافه چين خاک راه تو
اي من فداي شيوه چشم سياه تو نرگس کرشمه ميبرد از حد برون خرام
اي آفتاب آينه دار جمال تو
مشک سياه مجمره گردان خال تو اي آفتاب آينه دار جمال تو
کاين گوشه نيست درخور خيل خيال تو صحن سراي ديده بشستم ولي چه سود
مزرع سبز فلک ديدم و داس مه نو
يادم از کشته خويش آمد و هنگام درو مزرع سبز فلک ديدم و داس مه نو
گفت با اين همه از سابقه نوميد مشو گفتم اي بخت بخفتيدي و خورشيد دميد
گفتا برون شدي به تماشاي ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد رو گفتا برون شدي به تماشاي ماه نو
غافل ز حفظ جانب ياران خود مشو عمريست تا دلت ز اسيران زلف ماست
به جان پير خرابات و حق صحبت او
که نيست در سر من جز هواي خدمت او به جان پير خرابات و حق صحبت او
بيار باده که مستظهرم به همت او بهشت اگر چه نه جاي گناهکاران است
ميفکن بر صف رندان نظري بهتر از اين
بر در ميکده مي کن گذري بهتر از اين ميفکن بر صف رندان نظري بهتر از اين
سخت خوب است وليکن قدري بهتر از اين در حق من لبت اين لطف که ميفرمايد
شراب لعل کش و روي مه جبينان بين
خلاف مذهب آنان جمال اينان بين شراب لعل کش و روي مه جبينان بين
درازدستي اين کوته آستينان بين به زير دلق ملمع کمندها دارند