المسیر الجاریه :
آن ترک پري چهره که دوش از بر ما رفت
آن ترک پري چهره که دوش از بر ما رفت آيا چه خطا ديد که از راه خطا رفت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بين کس واقف ما نيست که از ديده چهها رفت
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت ناز کم کن که در اين باغ بسي چون تو شکفت
گل بخنديد که از راست نرنجيم ولي هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
عيب رندان مکن اي زاهد پاکيزه سرشت
عيب رندان مکن اي زاهد پاکيزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نيکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسي آن درود عاقبت کار که کشت
کنون که ميدمد از بوستان نسيم بهشت
کنون که ميدمد از بوستان نسيم بهشت من و شراب فرح بخش و يار حورسرشت
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز که خيمه سايه ابر است و بزمگه لب کشت
اي نور چشم من سخني هست گوش کن
چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن اي نور چشم من سخني هست گوش کن
پيش آي و گوش دل به پيام سروش کن در راه عشق وسوسه اهرمن بسيست
کرشمهاي کن و بازار ساحري بشکن
به غمزه رونق و ناموس سامري بشکن کرشمهاي کن و بازار ساحري بشکن
کلاه گوشه به آيين سروري بشکن به باد ده سر و دستار عالمي يعني
ز در درآ و شبستان ما منور کن
هواي مجلس روحانيان معطر کن ز در درآ و شبستان ما منور کن
پيالهاي بدهش گو دماغ را تر کن اگر فقيه نصيحت کند که عشق مباز
صبح است ساقيا قدحي پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن صبح است ساقيا قدحي پرشراب کن
ما را ز جام باده گلگون خراب کن زان پيشتر که عالم فاني شود خراب
به جان پير خرابات و حق صحبت او
که نيست در سر من جز هواي خدمت او به جان پير خرابات و حق صحبت او
بيار باده که مستظهرم به همت او بهشت اگر چه نه جاي گناهکاران است
گلبرگ را ز سنبل مشکين نقاب کن
يعني که رخ بپوش و جهاني خراب کن گلبرگ را ز سنبل مشکين نقاب کن
چون شيشههاي ديده ما پرگلاب کن بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را