المسیر الجاریه :
ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست حافظ شیرازی

ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست

ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست حال هجران تو چه داني که چه مشکل حاليست مردم ديده ز لطف رخ او در رخ او عکس خود ديد گمان برد که مشکين خاليست
يا رب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست حافظ شیرازی

يا رب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست

يا رب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست جان ما سوخت بپرسيد که جانانه کيست حاليا خانه برانداز دل و دين من است تا در آغوش که مي‌خسبد و همخانه کيست
صوفي بيا که خرقه سالوس برکشيم حافظ شیرازی

صوفي بيا که خرقه سالوس برکشيم

وين نقش زرق را خط بطلان به سر کشيم صوفي بيا که خرقه سالوس برکشيم دلق ريا به آب خرابات برکشيم نذر و فتوح صومعه در وجه مي‌نهيم
بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم حافظ شیرازی

بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم

فلک را سقف بشکافيم و طرحي نو دراندازيم بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم من و ساقي به هم تازيم و بنيادش براندازيم اگر غم لشکر انگيزد که خون عاشقان ريزد
خيز تا خرقه صوفي به خرابات بريم حافظ شیرازی

خيز تا خرقه صوفي به خرابات بريم

شطح و طامات به بازار خرافات بريم خيز تا خرقه صوفي به خرابات بريم دلق بسطامي و سجاده طامات بريم سوي رندان قلندر به ره آورد سفر
بگذار تا ز شارع ميخانه بگذريم حافظ شیرازی

بگذار تا ز شارع ميخانه بگذريم

کز بهر جرعه‌اي همه محتاج اين دريم بگذار تا ز شارع ميخانه بگذريم شرط آن بود که جز ره آن شيوه نسپريم روز نخست چون دم رندي زديم و عشق
ما درس سحر در ره ميخانه نهاديم حافظ شیرازی

ما درس سحر در ره ميخانه نهاديم

محصول دعا در ره جانانه نهاديم ما درس سحر در ره ميخانه نهاديم اين داغ که ما بر دل ديوانه نهاديم در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
صلاح از ما چه مي‌جويي که مستان را صلا گفتيم حافظ شیرازی

صلاح از ما چه مي‌جويي که مستان را صلا گفتيم

به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتيم صلاح از ما چه مي‌جويي که مستان را صلا گفتيم گرت باور بود ور نه سخن اين بود و ما گفتيم در ميخانه‌ام بگشا که هيچ از خانقه نگشود
ما ز ياران چشم ياري داشتيم حافظ شیرازی

ما ز ياران چشم ياري داشتيم

خود غلط بود آن چه ما پنداشتيم ما ز ياران چشم ياري داشتيم حاليا رفتيم و تخمي کاشتيم تا درخت دوستي برگي دهد
خيز تا از در ميخانه گشادي طلبيم حافظ شیرازی

خيز تا از در ميخانه گشادي طلبيم

به ره دوست نشينيم و مرادي طلبيم خيز تا از در ميخانه گشادي طلبيم به گدايي ز در ميکده زادي طلبيم زاد راه حرم وصل نداريم مگر