المسیر الجاریه :
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم حافظ شیرازی

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم

بهار توبه شکن مي‌رسد چه چاره کنم به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم که مي خورند حريفان و من نظاره کنم سخن درست بگويم نمي‌توانم ديد
دوش سوداي رخش گفتم ز سر بيرون کنم حافظ شیرازی

دوش سوداي رخش گفتم ز سر بيرون کنم

گفت کو زنجير تا تدبير اين مجنون کنم دوش سوداي رخش گفتم ز سر بيرون کنم دوستان از راست مي‌رنجد نگارم چون کنم قامتش را سرو گفتم سر کشيد از من به خشم
روي تو کس نديد و هزارت رقيب هست حافظ شیرازی

روي تو کس نديد و هزارت رقيب هست

روي تو کس نديد و هزارت رقيب هست در غنچه‌اي هنوز و صدت عندليب هست گر آمدم به کوي تو چندان غريب نيست چون من در آن ديار هزاران غريب هست
مرحبا اي پيک مشتاقان بده پيغام دوست حافظ شیرازی

مرحبا اي پيک مشتاقان بده پيغام دوست

مرحبا اي پيک مشتاقان بده پيغام دوست تا کنم جان از سر رغبت فداي نام دوست واله و شيداست دايم همچو بلبل در قفس طوطي طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
صبا اگر گذري افتدت به کشور دوست حافظ شیرازی

صبا اگر گذري افتدت به کشور دوست

صبا اگر گذري افتدت به کشور دوست بيار نفحه‌اي از گيسوي معنبر دوست به جان او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سوي من آري پيامي از بر دوست
ديده دريا کنم و صبر به صحرا فکنم حافظ شیرازی

ديده دريا کنم و صبر به صحرا فکنم

و اندر اين کار دل خويش به دريا فکنم ديده دريا کنم و صبر به صحرا فکنم کتش اندر گنه آدم و حوا فکنم از دل تنگ گنهکار برآرم آهي
صنما با غم عشق تو چه تدبير کنم حافظ شیرازی

صنما با غم عشق تو چه تدبير کنم

تا به کي در غم تو ناله شبگير کنم صنما با غم عشق تو چه تدبير کنم مگرش هم ز سر زلف تو زنجير کنم دل ديوانه از آن شد که نصيحت شنود
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم حافظ شیرازی

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم

محتسب داند که من اين کارها کمتر کنم من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم توبه از مي وقت گل ديوانه باشم گر کنم من که عيب توبه کاران کرده باشم بارها
بي تو اي سرو روان با گل و گلشن چه کنم حافظ شیرازی

بي تو اي سرو روان با گل و گلشن چه کنم

زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم بي تو اي سرو روان با گل و گلشن چه کنم نيست چون آينه‌ام روي ز آهن چه کنم آه کز طعنه بدخواه نديدم رويت
عمريست تا من در طلب هر روز گامي مي‌زنم حافظ شیرازی

عمريست تا من در طلب هر روز گامي مي‌زنم

دست شفاعت هر زمان در نيک نامي مي‌زنم عمريست تا من در طلب هر روز گامي مي‌زنم دامي به راهي مي‌نهم مرغي به دامي مي‌زنم بي ماه مهرافروز خود تا بگذرانم روز خود