المسیر الجاریه :
در پردههای اشک و آه
فریاد، زقلب تنگ، بیرون آمد آه از دلِ سختِ سنگ، بیرون آمد شب در غم تو، سیاه بر تن پوشید خورشید (پریده رنگ) بیرون آمد
در آستانه
گل، با تو از جوانه، سخن گفت آزادی از ترانه، سخن گفت آن دست کوچک از دو لب تو با کودکان خانه سخن، گفت
در انتظار...
جاده در انتظار مسافر مسافر در انتظار سفر کسی انگار تصویر باران را در ذهن سادۀ ما
داغ جماران
مه من شب شد و پیدا نشدی امشب آیینه فردا نشدی باغ از هجر نگاهت تب کرد آسمان رنگ جهان را شب کرد
حالا که نیستی
فواره های سبز کنار خیابان فواره های زرد... تنها تو تکرار نمی شوی
دلم شیت جمارانه خدایا
دلم شیت جمارانه خدایا چَوم نمناک وارانه خدایا عَجوُ سنگینه سینهی پِر لَه دردم
غمینِ درد هجرانه خدایا
جلوۀ نورانی آفتاب
امروز اگر پرگشایم به هوایت فرداست که سر می دهم آواز برایت پیداست که این «سعی» تو خالی «زصفا» نیست از خسته ترین، تشنه ترین هروله هایت
جرعه نوش چشم محبوبی که رفت
ای امام ای آیت فرخندگی ای وجودت چشمه پایندگی مظهر آیات قرآنی، تویی افتخار نسل ایرانی، تویی
تو ای نگاه بهاری...
به یک طلوع بدون زوال میمانی به یک امید پر از شور و حال میمانی و اتفاق تماشای تو عجب گذراست به شوق لحظه تحویل سال میمانی
تقدیم این دیار
هر شعر بی قرار تو آنی دوباره داشت طوفان چشم تو هیجانی دوباره داشت آن خشکسال تلخ که گسترده بود دست از آن سوار سبز نشانی دوباره داشت