المسیر الجاریه :
آری خدا تو را به سوی خویش خوانده بود امام خمینی

آری خدا تو را به سوی خویش خوانده بود

ای پیشوای آینه‌‏های زمین، امام! آیینه شکسته ما را ببین، امام ! بعد از تو با حریم شهیدان چه می‏کنند؟ بعد از تو چیست طالع این سرزمین، امام؟
آخرین بهار امام خمینی

آخرین بهار

این چندمین بهار، ولی بی تو می‏گذشت این اوج انتظار ولی بی تو می‏گذشت صبحی که بی‏حضور تو از راه می‏رسید عیدی پر از غبار ولی بی تو می‏گذشت
آخرین بدرقه امام خمینی

آخرین بدرقه

ای سرآغاز شب پوچ پریشانی من آخرین بدرقه ات در تب حیرانی من تو گرمای نگاهت من و سرمای صدا کی به خورشید رسد ذهن زمستانی من
ای مهربان امام خمینی

ای مهربان

فریاد موهومی رسید از آسمان امشب خشم است و آتش گسترای کهکشان امشب از وحشت این لحظه های گنگ و بی احساس چشمم نمی خوابد بیا با من بمان امشب
ای که در بالا بلندی شهره‌ای امام خمینی

ای که در بالا بلندی شهره‌ای

ای زمین فریادهامان بی صداست ریشۀ غم هایمان بی انتهاست ما زنسل درد و داغ و غربتیم حیرتی دیرینه با ما آشناست
ای بزرگ آفتاب آینه‌ ‏پوش امام خمینی

ای بزرگ آفتاب آینه‌ ‏پوش

چهره شاهدان غبار گرفت عشق را موج انفجار گرفت چفیه، پوتین، پلاک، سنگر کو؟ زیر رگبار، دیده تر کو؟
اوج کهکشان امام خمینی

اوج کهکشان

گلی به نام تو را تا به ما نشان دادند به مردۀ دل ما ساحرانه جان دادند تمام آنچه که به یک قرن نوع انسان داشت
او مظهر سادگی بود امام خمینی

او مظهر سادگی بود

شب بود و داغ شقایق، در کوچه‌ها موج می‌زد قعر سکوتی سترون، مرگ صدا موج می‌زد دل‌های غریب و شکسته، در انتظار بهاری
او برای زخم‌ها، حس التیام بود امام خمینی

او برای زخم‌ها، حس التیام بود

او برای زخم ها، حس التیام بود پیش تر زهر چه نام، سیدی بنام بود چیست در مرام او؟ هیچ! جز شکوه عشق هر کسی که می رسید محو آن مرام بود
امتداد نگاه امام خمینی

امتداد نگاه

زخمهایی که بر پیکرم بود آتش زیر خاکسترم بود امتداد نگاه غریبت آشنا با دو چشم ترم بود