دلم بي عشق تو يک دم نماند
دلم بي عشق تو يک دم نماند شاعر : عطار چه مي‌گويم که جانم هم نماند دلم بي عشق تو يک دم نماند يکي چون زلف تو بر...
Saturday, March 26, 2011
هر که را ذره‌اي وجود بود
هر که را ذره‌اي وجود بود شاعر : عطار پيش هر ذره در سجود بود هر که را ذره‌اي وجود بود که بت رهروان وجود بود ...
Saturday, March 26, 2011
يک شکر زان لب به صد جان مي‌دهد
يک شکر زان لب به صد جان مي‌دهد شاعر : عطار الحق ارزد زانکه ارزان مي‌دهد يک شکر زان لب به صد جان مي‌دهد لعل او...
Saturday, March 26, 2011
گر رخ او ذره‌اي جمال نمايد
گر رخ او ذره‌اي جمال نمايد شاعر : عطار طلعت خورشيد را زوال نمايد گر رخ او ذره‌اي جمال نمايد هر دو جهان بازي خيال...
Saturday, March 26, 2011
درآمد دوش ترکم مست و هشيار
درآمد دوش ترکم مست و هشيار شاعر : عطار ز سر تا پاي او اقرار و انکار درآمد دوش ترکم مست و هشيار ز سرمستي نه در...
Saturday, March 26, 2011
جان به لب آوردم اي جان درنگر
جان به لب آوردم اي جان درنگر شاعر : عطار مي‌شوم با خاک يکسان درنگر جان به لب آوردم اي جان درنگر عاجز و فرتوت...
Saturday, March 26, 2011
عمر رفت و تو مني داري هنوز
عمر رفت و تو مني داري هنوز شاعر : عطار راه بر ناايمني داري هنوز عمر رفت و تو مني داري هنوز تا تو مي‌رنجي مني...
Saturday, March 26, 2011
عطار به تحفه گر فرستد جان
عطار به تحفه گر فرستد جان شاعر : عطار فرياد همي کند که مفرستش عطار به تحفه گر فرستد جان صد توبه به يک کرشمه بشکستش...
Saturday, March 26, 2011
اي زلف تو شبي خوش وانگه به روز حاصل
اي زلف تو شبي خوش وانگه به روز حاصل شاعر : عطار خورشيد را ز رشکت صد گونه سوز حاصل اي زلف تو شبي خوش وانگه به روز...
Saturday, March 26, 2011
در خطت تا دل به جان در بسته‌ام
در خطت تا دل به جان در بسته‌ام شاعر : عطار چون قلم زان خط ميان در بسته‌ام در خطت تا دل به جان در بسته‌ام چشم...
Saturday, March 26, 2011
مرا قلاش مي‌خوانند، هستم
مرا قلاش مي‌خوانند، هستم شاعر : عطار من از دردي کشان نيم مستم مرا قلاش مي‌خوانند، هستم هر آن توبه کزان کردم،...
Saturday, March 26, 2011
کار چو از دست من برفت چه سازم
کار چو از دست من برفت چه سازم شاعر : عطار مات شدم نيز خانه نيست چه بازم کار چو از دست من برفت چه سازم اشک فشان...
Saturday, March 26, 2011
در درد عشق يک دل بيدار مي نبينم
در درد عشق يک دل بيدار مي نبينم شاعر : عطار مستند جمله در خود هشيار مي نبينم در درد عشق يک دل بيدار مي نبينم ...
Saturday, March 26, 2011
تا با غم عشق آشنا گشتيم
تا با غم عشق آشنا گشتيم شاعر : عطار از نيک و بد جهان جدا گشتيم تا با غم عشق آشنا گشتيم از هستي خويشتن فنا گشتيم...
Saturday, March 26, 2011
من نميرم زانکه بي جان مي‌زيم
من نميرم زانکه بي جان مي‌زيم شاعر : عطار جان نخواهم چون به جانان مي‌زيم من نميرم زانکه بي جان مي‌زيم لاجرم بي...
Saturday, March 26, 2011
اي خرد را زندگي جان ز تو
اي خرد را زندگي جان ز تو شاعر : عطار بندگي از عقل و جان فرمان ز تو اي خرد را زندگي جان ز تو صد هزاران درد بي...
Saturday, March 26, 2011
شب را ز تيغ صبحدم خون است عمدا ريخته
شب را ز تيغ صبحدم خون است عمدا ريخته شاعر : عطار اينک ببين خون شفق در طشت مينا ريخته شب را ز تيغ صبحدم خون است عمدا...
Saturday, March 26, 2011
اي روي تو زهر سو رويي دگر نموده
اي روي تو زهر سو رويي دگر نموده شاعر : عطار لطف تو از کفي گل گنجي گهر نموده اي روي تو زهر سو رويي دگر نموده اما...
Saturday, March 26, 2011
اي گرد قمر خطي کشيده
اي گرد قمر خطي کشيده شاعر : عطار دل در خط تو ز جان بريده اي گرد قمر خطي کشيده هم خط تو پرده‌ها دريده هم زلف...
Saturday, March 26, 2011
من کيم اندر جهان سرگشته‌اي
من کيم اندر جهان سرگشته‌اي شاعر : عطار در ميان خاک و خون آغشته‌اي من کيم اندر جهان سرگشته‌اي در نفاق خود ز حد...
Saturday, March 26, 2011