اي نهان از ديده و در دل عيان
اي نهان از ديده و در دل عيان شاعر : عطار از جهان بيرون ولي در قعر جان اي نهان از ديده و در دل عيان خود تويي از...
Saturday, March 26, 2011
زلف به انگشت پريشان مکن
زلف به انگشت پريشان مکن شاعر : عطار روي بدان خوبي پنهان مکن زلف به انگشت پريشان مکن سايه‌ي خورشيد درافشان مکن...
Saturday, March 26, 2011
اي صبا گر بگذري بر زلف مشک افشان او
اي صبا گر بگذري بر زلف مشک افشان او شاعر : عطار همچو من شو گرد يک يک حلقه سرگردان او اي صبا گر بگذري بر زلف مشک...
Saturday, March 26, 2011
اي غنچه غلام خنده‌ي تو
اي غنچه غلام خنده‌ي تو شاعر : عطار سرو آزاد بنده‌ي تو اي غنچه غلام خنده‌ي تو از طره‌ي سر فکنده‌ي تو افتاد...
Saturday, March 26, 2011
اي دل اندر عشق، دل در يار ده
اي دل اندر عشق، دل در يار ده شاعر : عطار کار او کن جان و دل در کار ده اي دل اندر عشق، دل در يار ده دلبرت صد بار...
Saturday, March 26, 2011
بي تنگي دهانت جان مانده در مضيقي
بي تنگي دهانت جان مانده در مضيقي شاعر : عطار بي آتش رخ تو دل گشته چون کبابي بي تنگي دهانت جان مانده در مضيقي ...
Saturday, March 26, 2011
برو چندين چه گردي گرد اين راه
برو چندين چه گردي گرد اين راه شاعر : عطار که چشمت کور گردد از غباري برو چندين چه گردي گرد اين راه که تو ننگي...
Saturday, March 26, 2011
گاهيم به لطف مي نوازي
گاهيم به لطف مي نوازي شاعر : عطار گاهيم به قهر مي‌گدازي گاهيم به لطف مي نوازي زان مي‌سوزم که مي‌نسازي در معرض...
Saturday, March 26, 2011
اي در ميان جانم وز جان من نهاني
اي در ميان جانم وز جان من نهاني شاعر : عطار از جان نهان چرايي چون در ميان جاني اي در ميان جانم وز جان من نهاني ...
Saturday, March 26, 2011
گفتم بخرم غمت به جاني
گفتم بخرم غمت به جاني شاعر : عطار بر من بفروختي جهاني گفتم بخرم غمت به جاني عشوه خرد از تو هر زماني مفروش...
Saturday, March 26, 2011
اي لب گلگونت جام خسروي
اي لب گلگونت جام خسروي شاعر : عطار پيشه‌ي شبرنگ زلفت شبروي اي لب گلگونت جام خسروي خط تو يعني که هستم پهلوي ...
Saturday, March 26, 2011
ترسا بچه‌ايم افکند از زهد به ترسايي
ترسا بچه‌ايم افکند از زهد به ترسايي شاعر : عطار اکنون من و زناري در دير به تنهايي ترسا بچه‌ايم افکند از زهد به ترسايي...
Saturday, March 26, 2011
شهري است وجود آدمي زاد
شهري است وجود آدمي زاد شاعر : عطار بر باد نهاده شهر بنياد شهري است وجود آدمي زاد چون باد گذشت خاک استاد باد...
Saturday, March 26, 2011
اي وراي وصف و ادراک آمده
اي وراي وصف و ادراک آمده شاعر : عطار از صفات واصفان پاک آمده اي وراي وصف و ادراک آمده لاجرم هستيم خاک خاک تو...
Saturday, March 26, 2011
زو يکي پرسيد کاي صاحب قبول
زو يکي پرسيد کاي صاحب قبول شاعر : عطار تو چه مي‌گويي ز ياران رسول زو يکي پرسيد کاي صاحب قبول کي توانم داد از...
Saturday, March 26, 2011
باز پيش جمع آمد سر فراز
باز پيش جمع آمد سر فراز شاعر : عطار کرد از سر معالي پرده باز باز پيش جمع آمد سر فراز لاف مي‌زد از کله داري خويش...
Saturday, March 26, 2011
چون جدا افتاد يوسف از پدر
چون جدا افتاد يوسف از پدر شاعر : عطار گشت يعقوب از فراقش بي‌بصر چون جدا افتاد يوسف از پدر نام يوسف مانده دايم...
Saturday, March 26, 2011
آن زمان گفتند ترک جان همه
آن زمان گفتند ترک جان همه شاعر : عطار برد سيمرغ از دل ايشان قرار آن زمان گفتند ترک جان همه عزم ره کردند عزمي...
Saturday, March 26, 2011
صوفيي مي‌رفت در بغداد زود
صوفيي مي‌رفت در بغداد زود شاعر : عطار در ميان راه آوازي شنود صوفيي مي‌رفت در بغداد زود مي‌فروشم سخت ارزان، کو...
Saturday, March 26, 2011
ژنده‌اي پوشيد، مي‌شد پير راه
ژنده‌اي پوشيد، مي‌شد پير راه شاعر : عطار ناگهان او رابديد آن پادشاه ژنده‌اي پوشيد، مي‌شد پير راه پير گفت اي بي‌خبر،...
Saturday, March 26, 2011