سر و دم
ماری بود بسیار بزرگ و خوش خط و خال كه هرگاه سر و دمش اختلافی با هم نداشتند، می‌توانست خوش و راحت زندگی كند؛ یعنی سیر بخورد و خوش بخوابد. لیكن،...
Sunday, June 12, 2016
سخن بودا
روزی از روزها، بودا كه ‌هاله‌ی نوری گرد سرش را فراگرفته بود و گوهرهای بی‌شماری در دستش می‌درخشیدند در دشت می‌گشت. جامه‌ی آسمانی رنگش نسیم را،...
Thursday, June 9, 2016
سرگلین
در روزگاران پیش دو «بودیساتراس» یعنی نظر كرده‌ی بودا در كوهستان‌ها به تنهایی می‌‌زیستند. بودا اندكی از پرتو خدایی خود را به جان این دو فرزانه‌ی...
Thursday, June 9, 2016
ارمغان اژدها
در روزگاران پیش، اژدهایی بزرگ قلمروی شگفت انگیز در دل جنگل‌های كهن سال داشت. در همسایگی او امیری مهربان و نیكخواه، كه رعایای خود را به حد پرستش...
Thursday, June 9, 2016
نیم تاج
«تاهو» امپراتور چین از شه دخت «ماه محزون»، كه سر به زیر افكنده بود و آه می‌كشید، پرسید: «دختر دل بندم، نور دیده‌ام، شادی و مایه‌ی زندگی‌ام، چند...
Thursday, June 9, 2016
درخت گیلاس سحرآمیز
بودا در كاخ لاجوردین باشكوه خود بر تخت نشسته بود و دل تنگ بود، چندان كه طنین ناقوس‌ها و منظره‌ی پیشكشی‌ها و گل‌هایی كه در پای معبدش نهاده بودند...
Thursday, June 9, 2016
آینه
دخترک پانزده ساله‌ای از نژاد نیمه بومی و نیمه فرانسوی، که از لطافت و طراوت به شکوفه‌های زیبای بهاری می‌ماند، به اروپای شمالی و کرانه‌های رود...
Wednesday, June 8, 2016
نگرانی‌های یک بچه کبک قرمز
لابد می‌دانید که کبک‌ها به طور دسته‌جمعی حرکت می‌کنند و در شکاف‌ها و شیارهای مزارع لانه می‌سازند و به اندک صدایی، مانند مشتی دانه‌، که به اطراف...
Wednesday, June 8, 2016
پاپ مرده است
دوران کودکی من در یکی از شهرستان‌های بزرگ سپری گشته است. رودخانه‌ی خروشان و مواجی که از میان شهر ما می‌گذشت، خیلی زود عشق سفر و دریانوردی را...
Wednesday, June 8, 2016
افسانه‌های عید میلاد مسیح، شب زنده‌داری
شب عید است. آقای «ماژسته» سازنده‌ی آب سلتز (لیموناد) در ناحیه‌ی «ماره» از یک شب‌نشینی خودمانی و کوچکی، که منزل یکی از دوستانش تشکیل شده بود،...
Wednesday, June 8, 2016
دعاهای نیمه شب
«گاریگو» گفتی قارچ در شکم بوقلمون‌ها گذاشتند؟ - بلی جناب کشیش. نمی‌دانید چه بوقلمون‌های چرب و چاق و چله‌ای بود. خود من برای پر کردن شکمشان به...
Wednesday, June 8, 2016
خانه‌ی فروشی
بر فراز در چوبی، که درزهایش از هم باز شده بود و قسمت پوسیده‌ی پایین آن ریگ‌های باغچه را با خاک نرم جاده به هم مخلوط می‌کرد، لوحه‌ای با کلمات...
Wednesday, June 8, 2016
سوپ پنیر
اتاقی است در طبقه‌ی پنجم درست زیر شیروانی. پنجره‌ی کوچک آن، که در چنین شب تاریک زمستان اصلاً از خارج دیده نمی‌شود، مستقیم در معرض برف و باران...
Wednesday, June 8, 2016
آخرین کتاب
مردی که در راه پله به من برخورد خبر مرگ او را به من داد. چند روز بود می‌دانستم این واقعه شوم دیر یا زود رخ خواهد داد. با این همه مثل این که خبر...
Wednesday, June 8, 2016
اولین شب نمایش تأثرات نویسنده‌ی نمایشنامه
نمایش سر ساعت هشت شروع خواهد شد. پنج دقیقه‌ی دیگر پرده بالا خواهد رفت. کارگردان و مهندسین فنی و کارگران همه سرکار خود حاضر هستند. هنرپیشگانِ...
Wednesday, June 8, 2016
سه بار اخطار
من که نامم «بلیرز» و شغلم نجاری است براستی به شما می‌گویم که اگر باباتی‌یر خیال می‌کند می‌تواند درس عبرتی به ما پاریسی‌ها بدهد معلوم می‌شود که...
Wednesday, June 8, 2016
با سیصد هزار فرانکی که ژیر اردن به من وعده کرد!...
آیا برای شما هم اتفاق افتاده که صبح خرم و خندان از خانه خارج شوید و پس از دو ساعت گردش و پرسه زدن در خیابان‌های پاریس بدون هیچ دلیل و علتی با...
Wednesday, June 8, 2016
پری‌های فرانسه
در نیمکت کثیف و کهنه‌ی زنان متهم جنب‌وجوشی افتاده و بی‌درنگ پیرزنی یا بهتر بگویم شبحی لرزان پیش آمد و به نرده تکیه داد.
Wednesday, June 8, 2016
اندیشه‌های یک شب طوفانی
دو ساعت است که روزنه‌های کشتی را بسته و چراغ‌ها را خاموش کرده‌اند. در خوابگاه ما، که سقف کوتاهی دارد، تاریکی مطلق حکمفرما است و هوا آن قدر کثیف...
Wednesday, June 8, 2016
طبال الجزایری
قادر، طبال زنده‌دلِ تیراندازان الجزایری از جوانان قبیله‌ی «جندل» بود. او نیز مانند سایر سربازان هموطنش به همراه سپاه ژنرال وینوی به پاریس آمد....
Wednesday, June 8, 2016