دو رفیق
کوتوفتسی و ماهاکا دو راهزن نابکار بودند که شرح نیرنگ‌ها و دغلکاری‌هایشان نقل مجالس مالگاشیان بود. آنان اغلب اوقات در شوخی‌های نابکارانه با هم...
Tuesday, May 31, 2016
شالیزار
روزی راکوتو و دو برادرش برای شرکت در مراسم فامادیهانا، یعنی جا به جا کردن اجداد در گور خانوادگی روی به، «تناناریف» نهادند. آنان آنگادی، (بیل)...
Tuesday, May 31, 2016
سه ناشنوا
رانو و زنش رازافی و دخترش راماو هر سه کر بودند و از این روی در ملک کوچک خود، دور از دهکده و ساکنان آن به سر می‌بردند و نیازمندی‌های خود را با...
Tuesday, May 31, 2016
احمق
روزی همه‌ی ساکنان دهکده را دعوت کردند که دسته جمعی به شکار بروند. مردم نخست شاخه‌هایی را از درختان بریدند تا با آن‌ها دام‌هایی برای گرفتن میمون‌ها...
Tuesday, May 31, 2016
کبوتر و لاک پشت
روزی کبوتر و لاک پشت در کنار جویباری زیبا به هم برخوردند. آن دو برای نوشیدن آب و فرو نشانیدن تشنگی خود به آن‌جا رفته بودند. کبوتر که بسیار کنجکاو...
Tuesday, May 31, 2016
جغد بزرگ و جغد کوچک
بامدادی جغدی بزرگ و جغدی کوچک در کنار دریاچه‌ای به هم رسیدند. آن دو همدیگر را نمی‌شناختند، لیکن مانند همه‌ی اشخاص فهمیده و تربیت شده ایستادند...
Tuesday, May 31, 2016
طوطی و ملخ
پیشترها کوئرا (طوطی) منقاری راست و نوک تیز و ظریف و زیبا داشت و با آن ملخ‌ها را در میان سبزه و گیاه می‌زد و می‌خورد و از قرچ قرچ آن‌ها در زیر...
Tuesday, May 31, 2016
مرغ بهشتی
وروزینانژ، (مرغ بهشتی) چنان زیبا و دلربا بود که هر مرغی آرزو داشت همسر او گردد. بال و پر رخشانش به رنگ آسمان به هنگام برآمدن آفتاب بود و منقارش...
Tuesday, May 31, 2016
باز و ماکیان
در آغاز جهان که همه‌ی جانوران به یک زبان سخن می‌گفتند، باز و ماکیان با هم سازگار و مهربان بودند. آنان نه تنها دشمنی و کینه‌ای با هم نداشتند بلکه...
Tuesday, May 31, 2016
راسو و گربه
ماده گربه‌ای سخت پریشان و افسرده بود که بچه‌ای نیاورده بود، پیش دوست خود ماده راسو رفت و غم خود را با او در میان نهاد. راسو به او گفت: «چرا نمی‌آیی...
Monday, May 30, 2016
گربه و موش
در یکی از داستان‌های بسیار قدیمی مالگاشی آمده است که موش و گربه در آغاز دوستانی یکدل و یکرنگ بودند. لیکن رافولاوا، (موش) که جانوری بسیار آزارگر...
Monday, May 30, 2016
تمساح و گراز
فوئه در میانه‌ی رود شنا می‌کرد تا شکاری پیدا کند، ناگهان از دور چشمش به جانور عجیبی افتاد که به طرف رود می‌آمد. با خود گفت: «خدا را شکر! طعمه‌ی...
Monday, May 30, 2016
راکانگا و رامامبا
می‌گویند: «کند همجنس با همجنس پرواز!» لیکن این ضرب المثل در زمانی که همه‌ی جانوران به یک زبان حرف می‌زدند و هنوز ضرب المثل‌ها‌ ابداع نشده بودند،...
Monday, May 30, 2016
تمساح و خارپشت
تاندراکا، (خارپشت) روزی در ساحل رودی می‌گشت. اندکی دورتر از او، گاوچرانان خردسال ساکالاوی در چراگاه گاو می‌چرانیدند و آواز می‌خواندند و با گل...
Monday, May 30, 2016
غوک و هفت دیو
هوا تازه روشن می‌شد و دو مسافر بدشواری ستیغ درختان را از دور تمیز می‌دادند. ایماهاتسانا و تسیماتیامباوانی ساعت‌های درازی بود که راه می‌سپردند.
Monday, May 30, 2016
برزگر
سپیده دمان تسیتانانتسوا حصیر خود را لوله کرد و روی به راه نهاد. پیش از آن که خورشید پرتو زرین خود را بر برنجزارها بتابد، تسیتانانتسوا، که مردی...
Monday, May 30, 2016
کایمان بزرگ
داستانسرای پیر مالگاشی گفت: «باور می‌کنی، بکن، باور نمی‌کنی، مکن! اگر باور بکنی هوا خوب می‌شود و اگر باور نکنی باران می‌بارد، زیرا دروغگو من...
Monday, May 30, 2016
شکم پرست
رالامب پیرمردی بود تنگدست و بی‌چیز لیکن بسیار شکم پرست. در روز یک یا دو بار برنج بی‌نمک خوردن او را خشنود نمی‌کرد. در دهکده نمک پیدا نمی‌شد و...
Monday, May 30, 2016
خاکستر فروش
هر بار که جشنی در دهکده برپا می‌شد بانائوازی امیدوار می‌شد و آرزو می‌کرد که چیز دیگری جز کله و پاچه‌ی گاوی که قربانی می‌کردند نصیبش بشود، لیکن...
Monday, May 30, 2016
دله
آنان سه خواهر بودند و چون از آن زمان مدتی دراز گذشته است کسی نامشان را به یاد ندارد، لیکن خواهر کوچک که اشتهایی عجیب و فرو ننشستنی داشت لقب «دله»...
Monday, May 30, 2016