ziyeh

اضطراب

من 24 ساله هستم .فرزند چهارم از یک خانواده ی 8 نفره .5 تا خواهر دارم.با والدینم زندگی می کنم البته 3 ماه تابستون و سه ماه زمستون رو بقیه ی سال من یه جواریی سرپرست دو خواهرم هستم. سه تا از خواهرام ازدواج کردن.من لیسانس مشاوره دارم حدودا دوساله که دارو استفاده می کنم .سرترالین.کوئمایند.پروپرانولول. نزدیک به یک سال هم نزد مشاور رواندرمانی شدم.به خاطر شغل پدرم مجبورم سه ماه در روستا بمانم.داروهامو مرتب استفاده کردم.و خدارو شکر وسواس عملی ندارم و اضطرابم به میزان قابل توجهی کم شده.اخیرا دچار مشکلاتی شدم .از نظر خلقی به هم ریخته ام.کلا که احساسی بودم و الان بیشتر هم شده نمی تونم در رابطه ها با افراد منطقی باشم و مدام احساسم بهم غلبه می کنه،نگران آینده هستم ؛هدفی ندارم،انگیزه برای شروع کاری ندارم،زمانی که روستا هستیم مسولیت آشپزی با منِ و من این کار رو فقط انجام میدم که تموم بشه و اصلا لذت نمی برم.گوشه گیر شدم خلوت و انزوا رو دوست دارم، اخیرا با آقایی از طریق تلگرام آشنا شدم که باعث شد اطلاعاتم درمورد مسائل جنسی بسیار بالا بره و اون تصوراتی که من از ازدواج داشتم به هم ریخت و باعث ایجاد استرس و ترس از ازدواج شد به طوریکه تصمیم گرفتم هرگز ازدواج نکنم.درسم تموم شده یکساله. مشاوره خودم از شهرمون رفته و دفتر خودش دورِ و زمانی که به مشاوره اختصاص میده هوا تاریکه و البته ایشون هزینه ای از من نمی گرفتن . بیکارم و به خاطر همین سه ماهی که مجبورم بیام روستا کارِ ثابت نمی تونم پیدا کنم همانطور که مستحضرید شهادت پاسدار جوان آقای حججی اتفاق افتاده این ماجرا بسیار من رو ناراحت می کنه و مدام گریه می کنم نه برای ایشون که به حالِ خودم و با خودم میگم این شهید بزرگوار از من 1 سال بزرگتر بودند و احساس شرمندگی و پوچی به من دست میده و مدام خودم رو با ایشون مقایسه می کنم.که من شدم این و ایشون ... تمایل دارم زیاد بخوابم و این کاهش تحرک باعث ایجاد کمی اضافه وزن شده که والدینم رو بسیار حساس کرده و اینکه والدینم از مشکلات روحی من اطلاعی ندارند و حتی نمی دونن دارو استفاده می کنم. بسیار آشفته ام افکار منفی و آسیب زننده دارم. علایق سابق رو ندارم مثلا قبلا زیاد مطالعه می کردم و سریال های تلویزیون رو دنبال می کردم ولی الان خوابیدن و خلوت لذت بخش ترین فعالیتِ.خسته شدم تکلیفم مشخص نیست نمی دونم چی می خوام؟مدام تو فکرم این هست که دوستام و حتی مشاورم از من متنفرند چون اگه نبودند حداقل بهم یه زنگی می زدند یا نمی دونم خوب هر کسی مشغله ی خودش رو داره. الان که روستا هستیم فقط تو خونه ایم پدربزرگم حدود 7 ساله که زمین گیره و نمی تونیم تو خونه تنهاش بذاریم مادر بزرگم اما سرِ حال و هرروز با مامانم بحثش میشه یا با منو خواهرام حالت کنایه صحبت می کنه و این قضیه منو آزار میده به طوریکه یه بار دردِ شدید در قفسه ی سینه گرفتم و بستری شدم ایشون 84 ساله است مادرِ من 30 ساله عروسش ولی اون احترامی که به عروسهای دیگه میذاره به مامانم نمی ذاره در حالی که مسولیت نگه داریشون به عهده ی ماست و اون یکی بچه هاش مثل مهمون میان بهش سر می زنن و میرن با یه عموم قطع ارتباطیم و اون یکی هم از نظر اخلاقی هم خودش و هم خانوادش اصلا با ما جور نیستند یعنی اصلا به تفاهم نمی رسیم و من اصلا تمایلی ندارم برای ارتباط . نمی دونم چرا هستم به این نتیجه رسیدم که نبودنِ من فایدش بیشتر از بودنمِ ولی متاسفانه والدینم اصلا طاقت ندارند وگرنه تا الان به خودم آسیب می زدم. قبل از اینکه به روستا بیام از نظر روحی خیلی حالم بد بود به طوریکه تا بیمارستان روزبه هم رفتم ولی گفتن باید از قبل وقت می گرفتم.خلاصه اینکه رسما سلامت روانم رو از دست دادم. خستم از آینده می ترسم نباید ازدواج کنم چطوری والدینم رو راضی کنم که ازدواج نکنم از شنیدن آهنگ غمگین لذت می برم ووقتی شاده می گم خوب چی بشه. زود عصبانی میشم و دیروز با خواهرم به شدت بحثم شد و مثل بچه ها ساکمو جمع کردم و به بابام گفتم من می خوام برگردم تهران الان که فکر می کنم چقدر بچه گانه بود رفتارم. کمکم کنید آیا حالم خوب میشه. یا باید تا آخر عمر دارو مصرف کنم من نمی خوام دارو بخورم...
Wednesday, August 23, 2017
الوقت المقدر للدراسة:
مؤلف: حسن نجفی
موارد بیشتر برای شما

ziyeh

اضطراب

ziyeh ( تحصیلات : لیسانس ، 24 ساله )

من 24 ساله هستم .فرزند چهارم از یک خانواده ی 8 نفره .5 تا خواهر دارم.با والدینم زندگی می کنم البته 3 ماه تابستون و سه ماه زمستون رو بقیه ی سال من یه جواریی سرپرست دو خواهرم هستم. سه تا از خواهرام ازدواج کردن.من لیسانس مشاوره دارم حدودا دوساله که دارو استفاده می کنم .سرترالین.کوئمایند.پروپرانولول.
نزدیک به یک سال هم نزد مشاور رواندرمانی شدم.به خاطر شغل پدرم مجبورم سه ماه در روستا بمانم.داروهامو مرتب استفاده کردم.و خدارو شکر وسواس عملی ندارم و اضطرابم به میزان قابل توجهی کم شده.اخیرا دچار مشکلاتی شدم .از نظر خلقی به هم ریخته ام.کلا که احساسی بودم و الان بیشتر هم شده نمی تونم در رابطه ها با افراد منطقی باشم و مدام احساسم بهم غلبه می کنه،نگران آینده هستم ؛هدفی ندارم،انگیزه برای شروع کاری ندارم،زمانی که روستا هستیم مسولیت آشپزی با منِ و من این کار رو فقط انجام میدم که تموم بشه و اصلا لذت نمی برم.گوشه گیر شدم خلوت و انزوا رو دوست دارم، اخیرا با آقایی از طریق تلگرام آشنا شدم که باعث شد اطلاعاتم درمورد مسائل جنسی بسیار بالا بره و اون تصوراتی که من از ازدواج داشتم به هم ریخت و باعث ایجاد استرس و ترس از ازدواج شد به طوریکه تصمیم گرفتم هرگز ازدواج نکنم.درسم تموم شده یکساله. مشاوره خودم از شهرمون رفته و دفتر خودش دورِ و زمانی که به مشاوره اختصاص میده هوا تاریکه و البته ایشون هزینه ای از من نمی گرفتن . بیکارم و به خاطر همین سه ماهی که مجبورم بیام روستا کارِ ثابت نمی تونم پیدا کنم
همانطور که مستحضرید شهادت پاسدار جوان آقای حججی اتفاق افتاده این ماجرا بسیار من رو ناراحت می کنه و مدام گریه می کنم نه برای ایشون که به حالِ خودم و با خودم میگم این شهید بزرگوار از من 1 سال بزرگتر بودند و احساس شرمندگی و پوچی به من دست میده و مدام خودم رو با ایشون مقایسه می کنم.که من شدم این و ایشون ...
تمایل دارم زیاد بخوابم و این کاهش تحرک باعث ایجاد کمی اضافه وزن شده که والدینم رو بسیار حساس کرده و اینکه والدینم از مشکلات روحی من اطلاعی ندارند و حتی نمی دونن دارو استفاده می کنم.
بسیار آشفته ام افکار منفی و آسیب زننده دارم. علایق سابق رو ندارم مثلا قبلا زیاد مطالعه می کردم و سریال های تلویزیون رو دنبال می کردم ولی الان خوابیدن و خلوت لذت بخش ترین فعالیتِ.خسته شدم تکلیفم مشخص نیست نمی دونم چی می خوام؟مدام تو فکرم این هست که دوستام و حتی مشاورم از من متنفرند چون اگه نبودند حداقل بهم یه زنگی می زدند یا نمی دونم خوب هر کسی مشغله ی خودش رو داره.
الان که روستا هستیم فقط تو خونه ایم پدربزرگم حدود 7 ساله که زمین گیره و نمی تونیم تو خونه تنهاش بذاریم مادر بزرگم اما سرِ حال و هرروز با مامانم بحثش میشه یا با منو خواهرام حالت کنایه صحبت می کنه و این قضیه منو آزار میده به طوریکه یه بار دردِ شدید در قفسه ی سینه گرفتم و بستری شدم ایشون 84 ساله است مادرِ من 30 ساله عروسش ولی اون احترامی که به عروسهای دیگه میذاره به مامانم نمی ذاره در حالی که مسولیت نگه داریشون به عهده ی ماست و اون یکی بچه هاش مثل مهمون میان بهش سر می زنن و میرن با یه عموم قطع ارتباطیم و اون یکی هم از نظر اخلاقی هم خودش و هم خانوادش اصلا با ما جور نیستند یعنی اصلا به تفاهم نمی رسیم و من اصلا تمایلی ندارم برای ارتباط . نمی دونم چرا هستم
به این نتیجه رسیدم که نبودنِ من فایدش بیشتر از بودنمِ ولی متاسفانه والدینم اصلا طاقت ندارند وگرنه تا الان به خودم آسیب می زدم. قبل از اینکه به روستا بیام از نظر روحی خیلی حالم بد بود به طوریکه تا بیمارستان روزبه هم رفتم ولی گفتن باید از قبل وقت می گرفتم.خلاصه اینکه رسما سلامت روانم رو از دست دادم.
خستم از آینده می ترسم نباید ازدواج کنم چطوری والدینم رو راضی کنم که ازدواج نکنم
از شنیدن آهنگ غمگین لذت می برم ووقتی شاده می گم خوب چی بشه.
زود عصبانی میشم و دیروز با خواهرم به شدت بحثم شد و مثل بچه ها ساکمو جمع کردم و به بابام گفتم من می خوام برگردم تهران الان که فکر می کنم چقدر بچه گانه بود رفتارم.
کمکم کنید آیا حالم خوب میشه. یا باید تا آخر عمر دارو مصرف کنم من نمی خوام دارو بخورم...


مشاور: خانم طیبه قاسمی

با عرض سلام و احترام خدمت شما خواهر گرامی خواهر عزیزم ،احساس افسردگی و غم در واکنش به دلشکستگی ها ، نا امیدی ها ، ضرر ها و زیانها ، نا کامی ها ویا قرار گرفتن تحت یک درمان ،مشکلی است که برای بسیاری از افراد رخ میدهد و شما نیز به آن مبتلا شده اید و به تشخیص روانپزشک درحال مصرف دارو هستید حتما دستورات دارویی را طبق دستور پزشک انجام دهید به هر حال عوارض جانبی داروهای روانپزشکی نیز در شما ایجاد شده که به مرور با بهبودی شما و قطع تدریجی داروها برطرف خواهد شد البته زیر نظر روانپزشک . و ریشه این مشکل شما به احساس تنهایی شما بر میگردد.تنهایی و نداشتن موقعیت اجتماعی ، تنهایی و انزوا یکی از عوامل اصلی افسرده گی شماست . همچنین حمایت نشدن از طرف خانواده و دوستان و جامعه باعث دلسردی و افسردگی شما میشود . داروها می توانند بعضی از علائم افسردگی و یا وسواس فکری را را از بین ببرند . اما این درمان قطعی نیست و معمولا دوام زیادی ندارد . داروها از عدم تعادل شیمیایی در مغز که باعث افسردگی و ... می شود جلوگیری می کنند . اما همه چیز به همین سادگی نیست . برای درمان صحیح باید به تمام جنبه های زندگی توجه داشت و آنها را تحت نظر گرفت .و خطا ها و باورهای اشتباه را اصلاح کرد . درمان افسردگی دو نوع درمان دارد درمان مقطعی و درمان ریشه ای که با باورهای طرف سروکار دارد . اولین و فوری ترین کاری که شما باید انجام دهید ، اصلاح نحوه گذراندن زندگیست . ارتباطات خود را گسترش دهید ، هرچقدر منزوی و گوشه نشین باشید شرایط شما حاد تر خواهد شد . هرگز به مدت طولانی از اطرافیان فاصله نگیرید .به باشگاه ورزشی بروید و با چند نفر دوست شوید، با دوستان خود قرار ملاقات بگذارید و تفریحات سالمی با آنها ترتیب دهید .خواب خود را اصلاح کنید ، در شب 8 ساعت خواب مفید داشته باشید . این افسردگی شما را بسیار بهبود میبخشد .خواهر عزیزم ، من مراجعینی همانند شما داشته ام که تنها با اصلاح سبک زندگی خود ، بهبودی کامل را پیدا کردند . نکاتی که خدمت شما عرض میکنم ، حتما انجام دهید . ساعت حدود 9 شب بخوابید و نه دیرتر و برای نماز بیدار شوید و فاصله بین اذان صبح و طلوع آفتاب را به نماز و خواندن کتاب (هر نوع کتابی که به شما آرامش دهد ) بگذرانید . این زمان از لحاظ علمی ثابت شده است که امواج مثبت زیادی وجود دارد که اگر از دست بدهید افسردگی شما را بیشتر میکند . تغذیه خود را اصلاح کنید ، بیشتر از سبزیجات و میوه سیب و گلابی استفاده کیند .عسل و گلاب را به صورت روزانه مصرف کنید و از زعفران نیز به صورت دم کرده استفاده کنید . حتما 21 عدد مویز را به صورت ناشتا میل بفرمایید.پیشنهاد من به شما مراجعه به یک متخصص طب سنتی و اصلاح مزاج شما میباشد . در روز غذای سنگین مصرف نکنید ، برای درمان افسردگی در دین اسلام روزه و نماز ذکر شده ، خواهر عزیزم برای یک ماه امتحان کنید روزه داری و نماز اول وقت را .تاثیر زیادی بر روحیه شما خواهد گذاشت .هر روز یک ساعت با اقوام خود و یا یک دوست صمیمی ، وقت بگذارید . به فعالیت های اجتماعی وارد شوید، حتی اگر مایل نیستید، به دیگران کمک کنید ، حس اینکه به دیگران کمک کرده اید و باعث خوشحالی حتی یک نفر شده اید به انسان حس مفید بودن میدهد ...سعی کنید هنری یاد گرفته و به دیگران آموزش دهید .هرچه قدر به دیگران خدمت کنید و به آنها هدیه بدهید و آنها را خوشحال کنید به مرور افسردگی شما به طرز عجیبی بهبود پیدا میکند .زمانی را در طبیعت بگذرانید و به باغبانی و کاشتن گل و گیاه اختصاص دهید ، اثر فوق العاده ای در روحیه شما دارد. برنامه کتاب خواندن را به صورت روزانه در برنامه خود داشته باشید .خواهرم مطالعه کتاب به شما آرامشی خواهد داد که در چیز دیگری آن را پیدا نخواهید کرد،كتاب بهترين دوست انسان است كه اتفاقا در زمينه پر كردن اوقات عمر انسان و خارج نمودن او از تنهايي مهارت بسيار زيادي دارد. كساني كه با مطالعه و كتاب و كتابخانه انس دارند، هرگز احساس تنهايي نمي كنند. هر روز یه دوش آب گرم ده دقیقه ای بگیرید . و از عطر استفاده کنید و از عود در فضای خانه .هر روز حمام آفتاب بگیرید ( با نور ملایم و برای مدت کوتاه ) با افراد مثبت و خوش بین و شوخ طبع دوست شوید تا به مرور بر شما تاثیر بگذارند .هر چه قدر افسرده باشید دیگران از شما دور میشوند . سعی کنید لباس های رنگی و زیبا بپوشید ، سعی کنید به خودتان کمک کنید . اگر ریشه ای تر بخواهیم افسردگی را درمان کنیم به اعتقاد شما برمیگردد.با اطمینان باید گفت، همه این پدیده‏ هاى روحى به خاطر این است که یک واقعیّت بزرگ را از دست داده ‏اند، یک حقیقت مهم را فراموش کرده ‏اند و به دنبال آن در این بیراهه ‏هاى زندگى سرگردان مانده‏ اند. شاید خیال مى‏ کردند این حقیقت کهنه شده است، یا اصولًا نیازى به آن نیست، و توجّه به آن هیچ‏گونه ضرورتى ندارد، لذا آن را به دست فراموشى سپردند، آن حقیقت بزرگ همان «خدا» است، پدیدآورنده هستى‏ ها، مبدأ اصلى جهان پهناور.وقتی حضرت موسی علیه السلام می خواست جهت هدایت فرعون به کاخ او برود به خداوند عرضه داشت: خدایا می ترسیم قبل از این که بخواهیم هدایتش کنیم ما را آزار دهد..خلاصه حضرت موسی احساس تنهایی و بی یاوری می کردند خداوند به او فرمود:نترسید! من با شما هستم، همه چیز را مى‏ شنوم و مى‏ بینم.مهمترين عامل احساس دلتنگي و تنهايي، فراموشي ياد خداي متعال است. اگر انسان در زندگي خود خداوند را بشناسد و مشغول سير و سلوك به سوي او باشد و از دعا و مناجات بهره كافي ببرد، احساس كسالت و غم وتنهايي نخواهد كرد؛ زيرا خداوند خود فرموده اند: ياد من آرام بخش دلهاست. شركت در نماز جماعت در مسجد و همچنين شركت در مجالس اهل بيت (عليهم السلام) و فعاليت هاي گروهي فرهنگي و مذهبي يكي ديگر از راه هاي مبارزه با احساس تنهايي است. يكي از اساسي ترين امور كه غفلت از آن، سبب دلتنگي ها مي شود، نداشتن هدف و يا گم شدن آن مي باشد. پرواضح است كه هرچه انتخاب يك هدف دقيق، آگاهانه و زواياي راه و مسير رسيدن به آن روشن تر باشد، اميد دستيابي به هدف، بيشتر گشته و دلتنگي ها زدوده مي شود. البته در انتخاب هدف توجه به توان و علاقه شخصي نيز لازم است.بنابراين لازم است انسان براي زندگي خويش، يك هدف صحيح و دست يافتني با توجه به شرايط خويش در نظر بگيرد و براي تأمين آن به تلاش همه جانبه دست بزنید و موفقيت هاي خود در رسيدن به هدف هاي مياني را مقدمه و پلي براي رسيدن به آن هدف نهايي قرار دهید. افسردگی ، از نگاه اسلام تیر نهایی شیطان به انسان است. که به روايت افسانه‌ها ، روزي شيطان همه جا جار زد كه قصد دارد از كار خود دست بكشد و وسايلش را با تخفيف مناسب به فروش بگذارد.او ابزارهاي خود را به شكل چشمگيري به نمايش گذاشت. اين وسايل شامل خودپرستي، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبي و ديگر شرارت‌ها بود.ولي در ميان آنها يكي كه بسيار كهنه و مستعمل به نظر مي‌رسيد، بهاي گراني داشت و شيطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد.كسي از او پرسيد: اين وسيله چيست؟شيطان پاسخ داد: اين نوميدي و افسردگي ا‌ست .آن مرد با حيرت گفت: چرا اين قدر گران است؟شيطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: چون اين مؤثرترين وسيلة من است.هرگاه ساير ابزارم بي‌اثر مي‌شوند، فقط با اين وسيله مي‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه كنم و كاري را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم كسي رابه احساس نوميدي، دلسردي و اندوه وا دارم، مي‌توانم با او هر آنچه مي‌خواهم بكنم...من اين وسيله را در مورد تمامي انسان‌ها به كار برده‌ام. به همين دليل اين قدر كهنه است.ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب؛ آگاه باشید که تنها با یاد خدا دلها آرامش می یابد. بهترین مصرف خوراکی به صورت روزانه برای افراد دارای افسردگی داده میشود در طب سنتی مصرف پوره سیب میباشد که طرز تهیه آن اینگونه است که سیب را رنده کرده و دو قاشق عسل بر روی آن میریزید و به آن گلاب و بیدمشک و کمی زعفران نیز اضافه میکنید و این معجون را هر روز استفاده میکنید حدود یک کاسه کوچک هر روز و تاثیر بهبودی آن به مراتب از این قطره بیشتر خواهد بود .و شب ها قبل از خواب یک قاشق عسل میل کنید و بخوابید .تا دو هفته این رژیم را رعایت کنید ،قطعا وضعیت روحی شما تغییر خواهد کرد ،خواهر عزیز فقط جنبه استفاده از دارو و تغذیه به بهبودی صددر صد شما کمک نخواهد کرد بلکه باید همزمان بر روی افکار و رفتار خود نیز کار کنید تا این تغییرات پایدار بماند ، البته شما تمايلي به حضور در جمع ندارید ولي بايد خود را مجبور به اين كار كنید.در يك كلاس هنري يا ورزشي ثبت نام كنيد، دوستان تان را براي صرف ناهار به خانه دعوت نماييد و يا به عيادت سالمندان و بيماران برويد.به تماشاي فيلم هاي كمدي و مطالعه كتاب هاي سرگرم كننده بپردازيد. يادتان باشد احساس شادي مثل بومرنگ است. وقتي شما ديگران را شاد مي كنيد، اين شادي به سوي خودتان برمي گردد.پس بیکار در خانه ننشینید به بیرون بروید حتی شده از کارهای سطح پایین شروع کنید منتظر نمانید تا کاری را به راحتی پیدا کنید و به دنبال ایده آل ها نباشید ، شده در خیریه ای بدون حق الزحمه کار کنید هم به بیرون بروید ،میتوانید از کلاس خصوصی شروع کنید و به دانش آموزان دبیرستانی آموزش دهید هرگز شغلی را به دلیل پایین بودن وجهه اجتماعی آن در مراحل اولیه رها نکنید این باعث بدتر شدن شرایط شما خواهد شد ،با كمك كردن به ديگران احساس مي كنيد در اين جهان نقش مثبتي برعهده داريد و اين مسئله به تقويت عزت نفس شما منجر مي شود.فعاليت هاي بدني را از ياد نبريد،فعاليت بدني در سلامتي نقش مهمي دارد. حتي يك پياده روي ساده، تنفس هواي تازه و تماشاي زيبايي هاي طبيعت بسيار مفيد است.ورزش بر روي مواد شيميايي مغز تأثير مي گذارد. نگذاريد ذهن شما جولانگاه افكار منفى باشد.به جنبه‏هاى مثبت خود فكر كنيد و بكوشيد آنها را در يك برگه‏اى به صورت فهرست، ليست كنيد.به جاى اينكه به كمبودها، عيب‏ها و ناكامى‏هاى خود بينديشيد؛ به موفقيت‏ها و آن امكاناتى كه در زندگى از آن بهرمند بوده و هستيد فكر كنيد. به عبارت ديگر امكانات و شرايط زندگى ما مانند يك ليوانى است كه بخشى از آن پُر است و بخشى خالى؛ به آن بخش پُر فكر كنيد و از آن بهره ببريد و غصه آن نيمه خالى را نخوريد. فرصت‏هاى زندگى را مغتنم بشمريد و از آنچه در آينده پيش خواهد آمد، نگران نباشيد. خواهر عزیز،سعی کنید برنامه ای را آماده کنید و برای اوقات شبانه روز به آن عمل کنید و بدانید که تنها کسی که میتواند به شما کمک کند ،خود شما هستید ،پس به دنبال کار بروید و قطعا کار در سطح متوسط پیدا میشود اگر شما کمال گرایی خود را پایین بیاورید و در اول راه به کم قانع باشید تا خداوند به مرور برکت را درکار شما زیاد کند و بتوانید در شغل خود ترفیع پیدا کنید و در آینده نزدیک یک ازدواج موفق داشته باشید ،حتما نباید همه چیز ایده آل بشود که شما به ازدواج فکر کنید ،ازدواج موفق تاثیر بسیار مثبتی در افزایش خلق شما خواهد گذاشت ،پس زمینه را برای بهتر شدن شرایط زندگی خود فراهم کنید و خود را دردست سرنوشت رها نکنید و بهانه هایی مانند مادر و پدرو خواهران بی ملاحظه خود را مانع از پیشرفت خود نسازید ،البته هیچ کس تاثیر آنها را کتمان نخواهد کرد ولی سعی کنید مسائلی که تحت کنترل شما نیست مانند تغییر رفتار پدر و مادرو اقوام را بپذیرید و انرژی خود را صرف تغییر آنهانکنید بلکه انرژی خود را صرف بهتر شدن شرایط خودتان که کنترل کامل را در آن دارید بنمایید . با آرزوی رسیدن به شادی و رضایت درونی در زندگی برای شما



ارسل تعليقاتك
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.