ناشناس

ذهنم ناآرامه،راهنماییم کنین"

با سلام من خانمی ۲۷ ساله هستم ک حدود ۷سال پیش ازدواج کردم.من موقع ازدواج و قبل از ان دختر بسیار مذهبی بودم بطوریکه هیچوقت نمازهام ترک نمیشد همیشه به دکر و دعا و کارای خیلی مدهبی مشعول بودم .به پیشنهاد خواهرم با مردی ازدوام کردم ک ۵سال از خودم بزرگتر بود ایشون از لحاظ اخلاقی مرد بسیار خوبی بودن اما خدمت سربازی نرفته بودن و درحال تجصیل بودن قول داده بود ک خدمتشون رو بخاطر شرایطی ک داشت معاف میشه و کارش هم بخاطر رشتش راحت بدست میاره اما متاسفانه بعد ۲سالی که ما توی عقد بودیم هیچکدوم از قول و قرارهاشوعملی نکرد .توی این مدت بخاطر تنبلی در کار و تحصیل و اینکه درسشون و ول کردن کار نمیکردن بسیار مشکل داشتیم .خانواده ام بهم فشار میاورون ک مرد به درد نخوریه و کلی فشار روحی به من وارو میشد و از اونجایی ک ایشون شهرستانی بودن و خانوادش پیشش نبودن توی خونه ی پدر مادر من بود .وقتایی که من میرفتم دانشگا ایشون تا ظهر توی خونه میخوابید و پدر ومادر من رو عصبی میکرد.به هر سختی و مشکلاتی ک پیش بود و با اجبار خانوادم بالاخره عروسی کردیم البته در شرایط بسیار بدی دعواهای زیادی کردیم هم خودمون هم خانواده هام.بهرحال اوایل خانه داری حال روحیمون بهتر شد ایشون به کمک مادرم یه ماشین خرید و شرو به کار کرد ولی باز بعد چندماه دوباره همون تنبلی هارو تکرار کرد من میرفتم دانشگا و اون میخوابید .توی خرج خونه و نیازهای من بسیار کم میداشت .تصمیم گرفتم بچه دار بشم اما اجازه نداد و گفت نمیتونی هم درس بخونی هم بچه داری کنی طی مدت خانه داری ما بسیار ازهم دکر شدیم از لحاظ روحی ایشون فقط میخوابید روزهایی هم که سر کار بود شب برمیگشت عصبی و بد اخلاق بود یه مدتی به خونه ی پدرم رفتیم توی یک طبقه مجزا که هزینه هامون کمتر بشه ولی بازهم فرقی نکرد توی مسائل مالیش خیلی پنهان کاری میکرد.روزهای تعطیل فقط میخوابید و وقتی برای من نمیگداشت.چندبار شغل عوض کرد ولی هیچ فرقی نکرد حال روحی من بسیار بد شده بود.احساس میکردم بخاطر تمام سختگیری هاش اینکه اجازه رفت و امد باهیچکس به من نمیداد حتی اجازه نمیداد بعضی فیلمهارو ببیینم یا با بعضی دوستهام ملاقات داشته باشم بسیار افسرده شدم و منو که دختر بسیار ازادی بودم محدود کرده بود.احساس میکردم دیگه دوسنش ندارم و اصلا اون چیزی نبوده ک من میخواستم.تا اینکه نمیدونم چیشد که به طور خیلی اتفاقی با یک اقایی در فضای مجازی اشنا شدم بهش نگفتم ک متاهل هستم رابطه ما اول در حد دوستی ساده بوداما کم کم فراتر رفت تا جایی ک چندبار همدیگه رو دیدیم و باهم بودیم .ما باهم رابطه داشتیم و اصلا باورم نمیشد این من باشم که اینکارهارو کردم.قبل از این دوستی من و همسرم بخاطر دعواهای مداوم تصمیم گرفتیم جدابشیم ولی با وساطت خانواده ها باز تصمیم گرفتیم به یک شهر دیگه بریم.توی اون شهر من چادرم رو برداشتم و شوهرم ازین موضوع ناراحت بود اما من بخاطر اینکه ناراضی بودم از ادامه زندگیم خودم رو با هرچیزی راضی میکردم.تا اینکه بااون اقا اشنا شدم.من چندبار به همسرم خیانت کردم و باوجود اینکه میدونستم کارم بسیار اشتباهه و حتی میدونم هرگز نمیتونم بااون اقا ازدواج کنم اما به کارم ادامه دادم.خیلی وقته که تصمیم گرفتم از همسرم حدابشم اما دلم براش میسوزه من خیلی برای زندگیم تلاش کردم اما بهرحال بهش خیانت کردم و اگر بدونه بدون شک ترکم میکنه از طرفی نمیتونم و زندگیمو دوس ندارم فقط میترسم بعد طلاق سرخورده بشم و عذاب وجدان بگیرم.خیلی دوسدارم جدابشم نه برای رسیدن به اون اقا بلکه برای رسیدن به ازادی و محدودیتهایی ک این همه سال توش بودم.علایق من فرق کرده و همسرم نمیتونه تحمل کنم.میدونم دارم اشتباه میکنم اما دوسدارم وقام رو بااون اقا بگذرونم چون شبیه علایق منه و خوشی هاش مث خوشی های منه.همسرم مرد بسته ایه و گاهی احساس میکنم بخاطر فرار از شرایط بد روحی خانواده ام مجبور ب اناخاب این گزینه شدم یا حتی اینکه معیارهام عوض شده.حال روحی خوبی ندارم.میدونم اشتباه کردم اما متاسفانه ازین اشتباه لذت میبرم چون ارومم میکنه.نمیتونم و نمیخوام باهاش قطع رابطه کنم نمیخوام به زندگی بسته ام برگردم خسته شدم و حتی به تنهایی تا ابد هم فکر میکنم احساس میکنم هیچ مردی نمیتونه منو خوشبخت کنه .مطمئنم بعد طباق رابطه ام رو بااین اقا قطع میکنم چون دوسدارم دیگه تنها باشم بدون هیچ مردی فقط و فقط به ارزوهام برسم.افکار پریشون خیلی اذیتم میکنن.نمیتونم خودمو اروم کنم نمیتونم درست تصمیم بگیرم...
Sunday, March 11, 2018
الوقت المقدر للدراسة:
مؤلف: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

ذهنم ناآرامه،راهنماییم کنین"

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 27 ساله )

با سلام من خانمی ۲۷ ساله هستم ک حدود ۷سال پیش ازدواج کردم.من موقع ازدواج و قبل از ان دختر بسیار مذهبی بودم بطوریکه هیچوقت نمازهام ترک نمیشد همیشه به دکر و دعا و کارای خیلی مدهبی مشعول بودم .به پیشنهاد خواهرم با مردی ازدوام کردم ک ۵سال از خودم بزرگتر بود ایشون از لحاظ اخلاقی مرد بسیار خوبی بودن اما خدمت سربازی نرفته بودن و درحال تجصیل بودن قول داده بود ک خدمتشون رو بخاطر شرایطی ک داشت معاف میشه و کارش هم بخاطر رشتش راحت بدست میاره اما متاسفانه بعد ۲سالی که ما توی عقد بودیم هیچکدوم از قول و قرارهاشوعملی نکرد .توی این مدت بخاطر تنبلی در کار و تحصیل و اینکه درسشون و ول کردن کار نمیکردن بسیار مشکل داشتیم .خانواده ام بهم فشار میاورون ک مرد به درد نخوریه و کلی فشار روحی به من وارو میشد و از اونجایی ک ایشون شهرستانی بودن و خانوادش پیشش نبودن توی خونه ی پدر مادر من بود .وقتایی که من میرفتم دانشگا ایشون تا ظهر توی خونه میخوابید و پدر ومادر من رو عصبی میکرد.به هر سختی و مشکلاتی ک پیش بود و با اجبار خانوادم بالاخره عروسی کردیم البته در شرایط بسیار بدی دعواهای زیادی کردیم هم خودمون هم خانواده هام.بهرحال اوایل خانه داری حال روحیمون بهتر شد ایشون به کمک مادرم یه ماشین خرید و شرو به کار کرد ولی باز بعد چندماه دوباره همون تنبلی هارو تکرار کرد من میرفتم دانشگا و اون میخوابید .توی خرج خونه و نیازهای من بسیار کم میداشت .تصمیم گرفتم بچه دار بشم اما اجازه نداد و گفت نمیتونی هم درس بخونی هم بچه داری کنی طی مدت خانه داری ما بسیار ازهم دکر شدیم از لحاظ روحی ایشون فقط میخوابید روزهایی هم که سر کار بود شب برمیگشت عصبی و بد اخلاق بود یه مدتی به خونه ی پدرم رفتیم توی یک طبقه مجزا که هزینه هامون کمتر بشه ولی بازهم فرقی نکرد توی مسائل مالیش خیلی پنهان کاری میکرد.روزهای تعطیل فقط میخوابید و وقتی برای من نمیگداشت.چندبار شغل عوض کرد ولی هیچ فرقی نکرد حال روحی من بسیار بد شده بود.احساس میکردم بخاطر تمام سختگیری هاش اینکه اجازه رفت و امد باهیچکس به من نمیداد حتی اجازه نمیداد بعضی فیلمهارو ببیینم یا با بعضی دوستهام ملاقات داشته باشم بسیار افسرده شدم و منو که دختر بسیار ازادی بودم محدود کرده بود.احساس میکردم دیگه دوسنش ندارم و اصلا اون چیزی نبوده ک من میخواستم.تا اینکه نمیدونم چیشد که به طور خیلی اتفاقی با یک اقایی در فضای مجازی اشنا شدم بهش نگفتم ک متاهل هستم رابطه ما اول در حد دوستی ساده بوداما کم کم فراتر رفت تا جایی ک چندبار همدیگه رو دیدیم و باهم بودیم .ما باهم رابطه داشتیم و اصلا باورم نمیشد این من باشم که اینکارهارو کردم.قبل از این دوستی من و همسرم بخاطر دعواهای مداوم تصمیم گرفتیم جدابشیم ولی با وساطت خانواده ها باز تصمیم گرفتیم به یک شهر دیگه بریم.توی اون شهر من چادرم رو برداشتم و شوهرم ازین موضوع ناراحت بود اما من بخاطر اینکه ناراضی بودم از ادامه زندگیم خودم رو با هرچیزی راضی میکردم.تا اینکه بااون اقا اشنا شدم.من چندبار به همسرم خیانت کردم و باوجود اینکه میدونستم کارم بسیار اشتباهه و حتی میدونم هرگز نمیتونم بااون اقا ازدواج کنم اما به کارم ادامه دادم.خیلی وقته که تصمیم گرفتم از همسرم حدابشم اما دلم براش میسوزه من خیلی برای زندگیم تلاش کردم اما بهرحال بهش خیانت کردم و اگر بدونه بدون شک ترکم میکنه از طرفی نمیتونم و زندگیمو دوس ندارم فقط میترسم بعد طلاق سرخورده بشم و عذاب وجدان بگیرم.خیلی دوسدارم جدابشم نه برای رسیدن به اون اقا بلکه برای رسیدن به ازادی و محدودیتهایی ک این همه سال توش بودم.علایق من فرق کرده و همسرم نمیتونه تحمل کنم.میدونم دارم اشتباه میکنم اما دوسدارم وقام رو بااون اقا بگذرونم چون شبیه علایق منه و خوشی هاش مث خوشی های منه.همسرم مرد بسته ایه و گاهی احساس میکنم بخاطر فرار از شرایط بد روحی خانواده ام مجبور ب اناخاب این گزینه شدم یا حتی اینکه معیارهام عوض شده.حال روحی خوبی ندارم.میدونم اشتباه کردم اما متاسفانه ازین اشتباه لذت میبرم چون ارومم میکنه.نمیتونم و نمیخوام باهاش قطع رابطه کنم نمیخوام به زندگی بسته ام برگردم خسته شدم و حتی به تنهایی تا ابد هم فکر میکنم احساس میکنم هیچ مردی نمیتونه منو خوشبخت کنه .مطمئنم بعد طباق رابطه ام رو بااین اقا قطع میکنم چون دوسدارم دیگه تنها باشم بدون هیچ مردی فقط و فقط به ارزوهام برسم.افکار پریشون خیلی اذیتم میکنن.نمیتونم خودمو اروم کنم نمیتونم درست تصمیم بگیرم...


مشاور: خانم موحدنساج


سلام به شما پرسشگر محترم و تشکر بابت اعتمادتان به راسخون، امیدوارم این پاسخگویی بتواند مقدمه ای برای رفع مشکلتان باشد.
دوست عزیز ، بعضی مواقع ما آدمها برای فرار از شرایط سختی که داریم به صورت ناخوداگاه خودمان رو فریب می دهیم.مثلا شما فکر می کنید در لحظات با این آقا بودن خوش هستید و آرامش دارید ولی در عین حال به این فکر نمی کنید که بیش از گذشته آرامشتان را از دست داده اید، الان عذاب وجدان بدی دارید و کلا می خواهید تنها باشید و دیگر مردی در زندگیتان نباشد.یا اینکه عقاید مذهبی گذشتیتان را کنار گذاشته اید و به صورت ناخودآگاه این رفتارتان را نتیجه سختی های درون زندگیتان می دانید.یک واقعیت در این دنیا وجود دارد و آن هم این است که همه فکر می کنند شرایطشان از همه سخت تر است ، در حالی که از سختی ها و شرایط درونی افراد دیگر اطلاعی ندارند.در واقع خداوند به هر شخص به اندازه ظرفیت وجودیش سختی می دهد و اگر ما آدمها درمواجهه با آنها نتوانیم راه درست رو در پیش گیریم حق نداریم خداوند یا سرنوشت را سرزنش کنیم، بلکه باید به این واقعیت فکر کنیم که راه من برای رسیدن به هدفم اشتباه بوده.
شما الان شرایط زندگیتان را با خیانت به همسرتان خیلی سخت کرده اید، ولی با توجه به شرایط چند نکته قابل ذکر است:
۱- در اولین فرصت رابطیتان را کاملا با این آقا بهم بزنید، توجه داشته باشید که شما قبل از اینکه به همسرتان خیانت کنید به خودتان خیانت می کنید، مطمئن باشید آسیبهای این گونه روابط برای روح و روان شما به مراتب بیشتر از همسرتان خواهد بود.
۲- به یک مشاور مجرب در زمینه خانواده و افسردگی مراجعه کنید، شما نیاز به کمک جدی دارید که در مجال این متن کوتاه نمی گنجد.
۳- در اولین گام بعد از قطع رابطه با آن مرد سعی کنید افسردگیتان را مداوا کنید و بعد راجع به ادامه زندگی یا جدایی با ذهنی باز تصمیم گیری کنید. بسیار دیده شده که گرفتن تصمیمات جدی در این حالت موجب پشیمانی شده است، زیرا ذهن توانایی پردازش درست شرایط را ندارد و تفکر بر مبنای احساسات آسیب دیده صورت می گیرد.
۴- سعی نکنید از واقعیت فرار کنید، رابطه یک کنش دو طرفه است و همیشه درصدی از خطا برای هر دو لحاظ می شود. حال شاید در صد خطای یکی از طرفین ۲۰ درصد باشد و طرف دیگر ۸۰ درصد.پس سعی کنید اشتباهات خود را از ابتدای آشنایی با همسرتان تاکنون بررسی و کشف کنید.
۵- آرامشتان را به دست آورید،ورزش کنید ، فعالیتهای هنری انجام دهید، کتاب بخوانید و یا هر کاری که آرامش شما را تامین کند در برنامه روزانیتان قرار دهید.
۶- به خدا توکل کنید ، هیچ راهگشایی بهتر از او در زندگی ما انسانها یافت نمی شود. به او پناه ببرید و مطمئن باشید بهترین راهها را برایتان نمودار خواهد کرد.
۷- مطمئن باشید که نمی توانید با جدایی به آزادی یا آرامش کامل دست یابید زیرا زنان مطلقه مشکلاتی را در زندگی خود تجربه می کنن  که هیچ گاه در زمان زندگی مشترک به آنها فکر نکرده اند ، و این مشکلات باعث پشیمانی آنها می شود.
۸- جدایی آخرین راه کار است، شاید راههایی باشد که برای شما ناشناخته بوده و اکنون با مراجعه به مشاوری مجرب بتوانید  زندگی خودتان را نجات دهید ، پس اول تمام تلاش خود را برای حفظ زندگیتان متمرکز کنید.
۹- سعی کنید روابط جنسی با همسرتان را بیشتر و متنوع تر کنید و از او درخواست کنید،این کار شما را در جهت جدایی از آن مرد و ترمیم روابطتان یاری خواهد کرد.بیشتر خیانت ها به خاطر سردی روابط جنسی آغاز می شود و زنان توانایی شگفت آوری در بازیابی روابط از دست رفته خود دارند، پس مطمئن باشید شما نیز می توانید.
۱۰- تفکر مثبتتان در رابطه با همسر و زندگی مشترکتان را افزایش دهید، نقاط مثبت او را ببینید و برای خود بزرگنمایی کنید، بعد از مدتی خواهید دید که زندگیتان به آن سیاهی که فکر می کردید نیست.
موفق باشید.

بیشتر بخوانید:

از همین حالا اندیشه های منفی را دور بریزید!



ارسل تعليقاتك
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.