ناشناس

همسرم همش نق میزنه میگه گوشی دستت نگیر، خسته شدم. چیکار کنم؟

با سلام .خانومم ازادیه منو گرفته و همه چیزو رو من بسته .من از صبح تا شب ساعت 9 شب سر کارم .شب ک میام تو خونه ، دوست دارم راحت باشم و ازادی داشته باشم برم سر گوشیم تو این کانال و اون کانال بگردم ولی زنم همش نق میزنه میگه گوشی دستت نگیر من خسته شدم .شبا ک خوابه گوشیمو برمیدارم ی کم تو کانالا باشم میگه شب تو تخت همه باید بخوابند و مدام نق میزنه و بهونه میگیره و بیشتر شبا اعصاب من و خودشو خورد میکنه .میگم میخوام تو لاین باشم میگه ن باید اونو ببندی چون ب درد نمیخوره .جای من تصمیم میگیره .بعضی وقتا همش میگه عکسای گوشیتک ببینم و یا میگه تو گروه دوست ندارم بری . بهش گفتم شبا ک از سر کار میام برم باشگاه ، میگه ن .من صبح تا شب تنهام .شبم تو میخوای بری باشگاه من تنها بمونم .بعدم ک میای خسته ای .دیگه حواست ب من نیست .مدام سر ی چیز کوچولو بحثمون میشه و چند روز با هم سر و سنگینیم . نمیدونم باهاش چکار کنم ؟؟؟من مجرد ک بودم میرفتم خونه ، کل کارم این بود ک تا نصفه شب تو اینترنت بودم و ازاد بودم و کسی برام تعیین تکلیف نمیکرد حالا انگار زندانیم نمیدونم چ گناهی کردم ک ازدواج کردم و الان پشیمونم. ی کم دارم ب جدایی ازش فکر میکنم تا دیر نشده و بچه ای ازش ندارم .تا خودمم یادم نرفته .ممنون میشم راهنماییم کنید
Monday, May 7, 2018
الوقت المقدر للدراسة:
مؤلف: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

همسرم همش نق میزنه میگه گوشی دستت نگیر، خسته شدم. چیکار کنم؟

ناشناس ( تحصیلات : فوق دیپلم ، 31 ساله )

با سلام .خانومم ازادیه منو گرفته و همه چیزو رو من بسته .من از صبح تا شب ساعت 9 شب سر کارم .شب ک میام تو خونه ، دوست دارم راحت باشم و ازادی داشته باشم برم سر گوشیم تو این کانال و اون کانال بگردم ولی زنم همش نق میزنه میگه گوشی دستت نگیر من خسته شدم .شبا ک خوابه گوشیمو برمیدارم ی کم تو کانالا باشم میگه شب تو تخت همه باید بخوابند و مدام نق میزنه و بهونه میگیره و بیشتر شبا اعصاب من و خودشو خورد میکنه .میگم میخوام تو لاین باشم میگه ن باید اونو ببندی چون ب درد نمیخوره .جای من تصمیم میگیره .بعضی وقتا همش میگه عکسای گوشیتک ببینم و یا میگه تو گروه دوست ندارم بری . بهش گفتم شبا ک از سر کار میام برم باشگاه ، میگه ن .من صبح تا شب تنهام .شبم تو میخوای بری باشگاه من تنها بمونم .بعدم ک میای خسته ای .دیگه حواست ب من نیست .مدام سر ی چیز کوچولو بحثمون میشه و چند روز با هم سر و سنگینیم . نمیدونم باهاش چکار کنم ؟؟؟من مجرد ک بودم میرفتم خونه ، کل کارم این بود ک تا نصفه شب تو اینترنت بودم و ازاد بودم و کسی برام تعیین تکلیف نمیکرد حالا انگار زندانیم نمیدونم چ گناهی کردم ک ازدواج کردم و الان پشیمونم. ی کم دارم ب جدایی ازش فکر میکنم تا دیر نشده و بچه ای ازش ندارم .تا خودمم یادم نرفته .ممنون میشم راهنماییم کنید


مشاور: علی محمد صالحی

عرض سلام و وقت بخیر.
اول بگم من شما رو درک میکنم و متوجه هستم که چی میگی، چون خود من هم صبح که بیرون میرم نه و ده شب بر میگردم خونه، و خستگی کار و مواجه شدن با مسائل مختلف محل کار رو میدونم، و میفهمم شب که یک مرد میاد خونه چقدر به آرامش و راحتی نیاز داره؛ پس این نکته اول. اما نکته بعد، یک مسئله ای هست به اسم «همدلی»، یعنی تا وقتی که ما نتونیم طرف مقابلمون رو درک کنیم و خودمون رو جای اون بذاریم و مسائل رو از نگاه و نظر اون ببینیم نمیتونیم دیدگاه و نگرش درست و واقعی به قضایا داشته باشیم، بعنوان مثال، تا وقتی که خانمِ شما، خودش این مسئله رو تجربه نکنه که صبح بره سرکار و شب خسته و کوفته برگرده، نمیتونه بصورت کامل شما رو درک کنه که شما چی میگی، و منظورت از صبح تا شب کار کردن رو بفهمه، همین طور که شما هم تا وقتی تجربه نکردی نمیتونی حرف خانمت رو بفهمی و بصورت کامل درکش کنی که صبح تا شب تنها باشی، بدون اینکه کسی باشه باهاش صحبت کنی، و منتظر باشی که شب شوهرت بیاد و باهاش کلی حرف بزنی و درد و دل کنی و خودت رو سبک کنی، یعنی چی؟ و این تنها از راه همدلیه که ما میتونیم اندکی بیشتر طرف مقابلمون رو درک کنیم، یعنی اینکه خودمون رو جای اون بذاریم و از نگاه اون به قضایا نگاه کنیم.
من قبلا هم این قضیه رو یک بار گفتم، ولی دوباره برای شما میگم، اینکه من چندین سال پیش برای پاس کردن چند واحد دانشگاه یک روز در هفته همراه چند نفر از دوستانم به تهران میرفتیم، به این صورت که صبح حدود ساعت چهار و پنج صبح حرکت میکردیم و شب برمیگشتیم، شب که خسته و کوفته به خانه میومدم همسرم میپرسید خب چی شد؟ چی کار کردید؟ چی گفتید؟، منم خیلی خلاصه میگفتم هیچی، خبری نبود صبح زود رسیدیم صبحانه خوردیم، بعدش چندتا کلاس و بعدش ناهار و نماز و دوبار کلاس و... شب هم برگشتیم، خانم من میگفت: نه، بیشتر بگو، من میگفتم خبری نبود همین. یعنی همسرم رو درک نمیکردم، تا اینکه یک شب همسر من به یک جشن تولد دعوت شد، وقتی برگشت من پرسیدم چه خبر بود؟ چی شد؟...، خانم من گفت: خبری نبود، جشن تولد بود و...، یعنی خیلی خلاصه جواب داد. دیدم با این جواب خلاصه، اصلا حس کنجکاویم ارضاء نشد و دوست داشتم با جزئیات بیشتری برام صحبت کنه، اونجا بود که من همسرم رو درک کردم که وقتی من از تهران بر میگردم و اون میگه بیشتر بگو، یعنی چی؟ و چون در وضعیت مشابه با اون قرار گرفتم تونستم بصورت کاملتری حس اونو درک کنم و بفهمم، و از اون به بعد وقتی شب بر میگشتم و میپرسید چه خبر با جزئیات بیشتری توضیح میدادم و اون هم راضی و خشنود میشد.
منظور من اینه که درسته شما، شب خسته و کوفته از سر کار بر میگردی، ولی تا وقتی نتونی با خانمت همدلی کنی و حسّ اونو درک کنی که صبح تا شب تنها بودن و منتظر همسر بودن یعنی چی، نمیتونی واقعا بفهمی که همسرت داره چی میگه، و در واقع صبح تا شب کار کردن شما، مثل سکه دو روه، یک روی اون اینه که شما داری زحمت میکشی و خسته میشی، و روی دیگه این سکه اینه که همسرت هم داره تنهایی و سختیهای اون رو تحمل میکنه، شاید تو خونه بودن راحت به نظر برسه ولی واقعا از جهت روحی و روانی تحمل تنهایی و فشار اون، کمتر از کار کردن بیرون نیست و اینکه هر روز تو یک خونه باشی و روزهای شبیه هم و بدون هیچ هیجان یا تفاوتی رو تحمل کنی راحت نیست. پس نکته دوم اینکه شما سعی کنی از راه همدلی و اینکه خودت رو جای همسرت تصور کنی و اونو درک کنی، که وقتی میگه صبح تا شب تنها هستم و منتظرتم که شب برگردی یعنی چی؟ علاوه براینکه باید توجه کنی که خانم شما تنهاست، در حالیکه یکی از نیازهای اصلی زنها اینه که با کسی حرف بزن و از راه حرف زدن و صحبت کردن خودشون رو تخلیه کنن و احساس راحتی کنن، و صِرف حضور فیزیکی مرد تو خونه، به درد خانم نمیخوره، زنها نیاز دارن که وقتی دارن با شوهرشون حرف میزنن، مرد به صورت و چشمان اون نگاه کنه و به همسرشون توجه کنن، و این برای زنها خیلی مهمه. و اگر شب ما تو خونه کنار همسرمون باشیم، ولی کار خودمون رو انجام بدیم و دنبال گوشی و...، باشیم و به همسرمون توجه نکنیم، برای زنها تفاوتی با نبودن ما نمیکنه.
نکته بعد در مورد اینکه گفتی «ی کم دارم ب جدایی ازش فکر میکنم» اولا توجه کن وقتی شما ی کم به جدایی فکر میکنی، ممکنه همسرت هم ی کم به جدایی فکر کنه، منظورم اینه که تنها شما از این وضعیت اذیت نمیشید بلکه همسر شما هم حتما اذیت میشه، و ممکنه این فکر نامناسب به ذهن اون هم بیاد، اما هم شما و هم همسرتون این رو بدونید که یکی از غم انگیزترین نکات درباره متلاشی شدن ازدواجها اینه که هیچ یک از زوجها قدر ازدواجشون رو اونقدر نمیدونن که فرصت از دست میره و کار دیگه ای نمیشه انجام داد و بعد از اینکه خدای ناکرده جدا شدند و هرکدوم سراغ زندگیش رفت، تازه متوجه میشن که وقتی یکدیگه رو از دست دادن، تا چه اندازه ضرر کردن. متاسفانه بعضیا فکر میکنن که طلاق گرفتن مسئله اون قدرها مهمی هم نیست. اما پژوهش های علمی نشون میده که طلاق کار بسیار مضر و زیان باری برای زن و شوهرهاست و ضربه روحی شدیدی به اونا وارد میشه و حدود چهار سال از عمر اونا کم میشه. پس هم شما و هم همسرتون قدر زندگی مشترکتون رو بدونید و سعی کنید با صبر و بردباری و تلاش، و اندکی همدلی مشکلات رو برطرف کنید و زندگی مشترک موفق و بالنده ای داشته باشید. اما از طرف دیگه اینکه شما خودت اقدام کردی و این مطالب رو نوشتی و دنبال راهکار هستی که مسائل زندگیت حل بشه و زندگی مشترک بهتری داشته باشی، نشونه خیلی خوبیه، چون کمتر مردی پیدا میشه که حاضر باشه مشاوره بگیره یا مسائلش رو برای مشاور بنویسه، و این خیلی با ارزشه، حتما همسر شما هم همین طوره و انگیزه زیادی برای بهبود شرایط فعلی داره. و اگر شما خودت تغییر کنی و به نیازهای همسرت توجه کنی و حداقل شب، بخشی از وقتت رو به همسرت اختصاص بدی و با او صحبت کنی و به حرفهاش گوش بدی، اون هم تغییر میکنه و زندگی مشترک شیرین تری خواهی داشت و هر دو از در کنار هم بودن لذت بیشتری خواهید برد.
موفق و شاد و خوشبخت باشید

بیشتر بخوانید:
راز شاد زیستن زوجین در کانون گرم خانواده(1)
 



ارسل تعليقاتك
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.