نسرین

با سلام وقتی وارد نجف شدیم از پله های اتوبوس اومدم پایین که حسین همون پسر عربی که بعدها ازم خواستگاری...

با سلام وقتی وارد نجف شدیم از پله های اتوبوس اومدم پایین که حسین همون پسر عربی که بعدها ازم خواستگاری کرد دیدم. وارد هتل شدیم و از یکی از همسفریها بابت کاری که برام انجام داد تشکر کردم گفتم خیلی ممنون که حسین رو به من کرد و گفت خیلی ممنون یعنی چی؟ گفتم شکراً. فکر نمی کردم داستان ما از اینجا شروع بشه. لحظه به لحظه کنار ما راه می اومد و اتاقش روبروی اتاق ما بود خیلی می ترسیدم به محض وارد شدن به اتاق در را قفل می کردم و تا کسی نمی گفت کی است که پشت دره در را باز نمی کردم. مثلاً امنیتی بود و باید امنیت تمام همسفرهای من را تامین می کرد ولی انگار فقط مامور تامین امنیت ما بود. خیلی ازش خسته شده بودم و روز آخری که نجف بودیم تو راهرو منتهی به اتاق دیدمش عذر خواهی کرد گفت قصد اذیت شما را نداشتم و خواست بره که برگشت و شماره همراهش را به من داد. بغداد بودیم احساس میکردم مشتی که بهش زدم ناحق بوده زنگ زدم عذرخواهی کردم . کربلا که بودیم تلفن زد وو گفت با مادرش می خواهند بیایند خواشتگاری. حسین 23 سال دارد و 3 سال از من کوچکتره اهل نجف است حالا هر روز یکبار تلفن میزنه گاهی گریه می کنه که برای من گریه مرد منطقی نیست. من اهل اصفهانم و 26 سال دارم مهندس کامپیوتر و شاغلم. نمی گم دوستش ندارم ولی منطق اجازه نمی ده اشتباه کنم (دوستش دارم). کمکم کنید
Saturday, July 17, 2010
الوقت المقدر للدراسة:
موارد بیشتر برای شما

نسرین

با سلام وقتی وارد نجف شدیم از پله های اتوبوس اومدم پایین که حسین همون پسر عربی که بعدها ازم خواستگاری...

نسرین ( تحصیلات : لیسانس ، 26 ساله )

با سلام
وقتی وارد نجف شدیم از پله های اتوبوس اومدم پایین که حسین همون پسر عربی که بعدها ازم خواستگاری کرد دیدم. وارد هتل شدیم و از یکی از همسفریها بابت کاری که برام انجام داد تشکر کردم گفتم خیلی ممنون که حسین رو به من کرد و گفت خیلی ممنون یعنی چی؟ گفتم شکراً. فکر نمی کردم داستان ما از اینجا شروع بشه. لحظه به لحظه کنار ما راه می اومد و اتاقش روبروی اتاق ما بود خیلی می ترسیدم به محض وارد شدن به اتاق در را قفل می کردم و تا کسی نمی گفت کی است که پشت دره در را باز نمی کردم. مثلاً امنیتی بود و باید امنیت تمام همسفرهای من را تامین می کرد ولی انگار فقط مامور تامین امنیت ما بود. خیلی ازش خسته شده بودم و روز آخری که نجف بودیم تو راهرو منتهی به اتاق دیدمش عذر خواهی کرد گفت قصد اذیت شما را نداشتم و خواست بره که برگشت و شماره همراهش را به من داد.
بغداد بودیم احساس میکردم مشتی که بهش زدم ناحق بوده زنگ زدم عذرخواهی کردم .
کربلا که بودیم تلفن زد وو گفت با مادرش می خواهند بیایند خواشتگاری.

حسین 23 سال دارد و 3 سال از من کوچکتره اهل نجف است حالا هر روز یکبار تلفن میزنه گاهی گریه می کنه که برای من گریه مرد منطقی نیست. من اهل اصفهانم و 26 سال دارم مهندس کامپیوتر و شاغلم.
نمی گم دوستش ندارم ولی منطق اجازه نمی ده اشتباه کنم (دوستش دارم).
کمکم کنید


مشاور: hassan najafi

دوست گرامی به هر حال مامعیارها را برای شما ذکر کردیم اما ظاهرا این ارتباطها باعث وابستگی شما و ایشان شده است شما باید به مشاوره حضوری مراجعه نمایید تا بررسی بیشتری شود . موفق باشید .



ارسل تعليقاتك
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.