علت حضور نیافتن برخی از شیعیان در کربلا
پرسش :
چگونه واقعه کربلا، نزدیک منطقه کوفه به عنوان پایگاه سنتی جمعیت قدرتمند شیعیان آن زمان رخ داد؟ در واقع شیعیان کوفه که بسیاری از آنها با دعوت از امام برای هجرت به این شهر، اعلام کردند که آماده قیام علیه یزید و سیطره امویان بر منطقه عراق هستند، یک باره دچار چه ضعف یا خللی شدند که امام را در کربلا و در محاصره لشکر اعزام شده از سوی عبیدالله بن زیاد تنها گذاشتند و به جز افراد معدودی مانند حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و چند چهره کم شمار دیگر، کسی به امام در کربلا نپیوست؟! آیا تمامی سکنه کوفه را می توان شیعه نامید؟ بزرگان شیعه در کوفه در چه وضعی به سر می بردند و یا چگونه می اندیشیدند که نتوانستند در کربلا حضور داشته باشند؟ آیا می توان شیعیان کوفه را به هر حال خائن و بی وفا تلقی کرد؟ ابن زیاد چه نقشی در تغییر اوضاع کوفه به نفع بنی امیّه و بر علیه امام حسین(علیه السلام) داشت؟
پاسخ :
برای پاسخ به این سؤال، از باب مقدمه، نکاتی را راجع به شهر کوفه و وضعیت شیعیان آنجا یادآور می شویم.
وضعیت کوفه ترکیب ارتش فاتح عربی را نشان می داد. هر یک از قبائل عربی طی یک نقشه کشی به قطعه زمینی دست یافتند که در آن چادر زدند و بعدتر رفته رفته این چادرها به خانه های آجری تبدیل شدند. هر قبیله در مرکز ناحیه ای که در آن مستقر شده بود گورستانی داشت و نیز مساجد کوچکی برای نماز در آن وجود داشت.
توجه به خاستگاه اولیه این قبائل نشان می دهد که هر کدام از آنها از منطقه ای خاص در شبه جزیره عربستان آمده بودند. قبیله ای از شمال و دیگری از جنوب و یکی دیگر از طائف و یکی دیگر از نواحی شرقی خلیج فارس.
بنابراین در ساختار جامعه عربی نوپای آن روز که ملاک وحدت نهادهای اجتماعی، ارتباطات قبیله ای و خونی بود، شهر کوفه از لحاظ بافت اجتماعی شهری چند پاره و چند دسته بود و این وضعیت تا حدودی در دهه های بعدی قرن اول و زمان وقوع حادثه «عاشورا» ادامه داشت.(1)
یکی از خصوصیات جامعه چند پاره قبیله ای کوفه، تغییر موضع های بسیار سریع مردمان آنجا بود. حساسیت های قبیله ای آنها را گرفتار روحی تند خویانه کرده بود به طوری که با دیدن مقطعی ترین امور تصمیم می گرفتند. این تصمیم ها عمدتاً در جهت منافع قبیله ای آنها بود و این خود مشکلی برای عدم یکپارچگی کوفیان به حساب می آمد.(2)
عدم یکپارچگی جامعه کوفی نه تنها در ساختار قبیله ای که در هوخواهی های سیاسی متعدد آنجا نیز خودش را نشان می داد و به نوبه خود بر دنیاطلبی و فریبکاری آنها نیز نقش داشت. گروهی از کوفیان افکار «خارجی» داشته و گروهی دیگر با عنوان «اشراف»، کم و بیش با بنی امیه همداستان بودند. در این میان شیعیان و فداییان اهل بیت(علیهم السلام) فقط یک گروه از مردم کوفه بودند نه همه آنها.(3)
با وجود این تقسیم بندی های اما اکثریت قابل توجهی از مردم نیز بدون طرفداری سیاسی خاصی از فکر یا عقیده ای شناخته شده، در صحنه حاضر بودند. شیخ مفید درباره این دسته می گوید: برخی طمع کارانی بودند که به دنبال غنایم می گشتند و برخی عوام بودند و نمی دانستند چه کنند و برخی دیگر تنها به انگیزه عصبیت قبیلگی و بدون توجه به دین، تابع روسای خود بودند.(4)
این تحلیل سیاسی از مردم کوفه را اگرچه شیخ مفید درباره مردم زمان سال 41 هجری و زمانی که امام حسن(ع) مجبور به صلح با معاویه شد ارائه می دهد، اما مطالعه وضعیت سیاسی این شهر در زمان نهضت عاشورا نیز نشان می دهد که این ساختار سست و نامطمئن سیاسی تغییر چندانی نکرده بود. چه اینکه می بینیم تعداد قابل توجهی از نامه هایی که برای دعوت از امام حسین(ع) فرستاده شد نه توسط شیعیان کوفه که توسط برخی اشراف و ابن الوقت های این شهر نوشته شده بود که تصور می کردند با ورود امام به کوفه و شکل گرفتن حکومت شیعی در آنجا نباید از غافله جمع آوری غنائم و برخورداری از امکانات آن حکومت عقب بیافتند.(5)
البته در میان چنین علویان و شیعیانی نیز کسانی بودند که بعداز استقرار حکومت حضرت علی(ع) در کوفه و دستیابی شان به معارف ناب خطبه ها و منش آن حضرت، عمیقا نیز از لحاظ اعتقادی به ایشان گرایش یافتند، اما حضور شیعیان سیاسی که هویت و تمایزشان منحصرا در مخالفت با «عثمانی»ها تعریف می شد بیشتر بود.
طبیعی است چنین کسانی که در ظاهر شیعه اند اما قلبا تفاوتی ماهوی با آنچه ما امروز معنای اصطلاحی شیعه می دانیم، بر اثر فشار سیاسی و تهدید و تطمیع کسی چون عبیدالله بن زیاد - همچنان که در ادامه توضیح خواهیم داد - به تفکر سیاسی روز یعنی تفکر اموی نزدیک شوند و حتی تعدادی شان نیز تبدیل به مهره های مقاصد و نقشه های شوم و خون بار اموی ها درباره امام حسین(ع) گردند.(6)
بعد از بیان مقدمات فوق، باید ببینیم که وضعیت کوفه در زمان ورود کاروان امام حسین(علیه السلام) به منطقه عراق و در روزهایی که منزل به منزل، به شهر کوفه نزدیک می شدند، چگونه بوده است.
بعد از مرگ معاویه و به بر کرسی نشستن یزید، امام حسین(علیه السلام) از بیعت با او سر باز زد و در اعتراض به این موضوع، به مکه هجرت کرد.
هنگامی که مردم و شیعیان کوفه از این موضوع مطلع شدند، از ضعف والی اموی کوفه یعنی نعمان بن بشیر نهایت استفاده را بردند و برای امام حسین(ع) نامه نوشتند و ایشان را دعوت کردند به کوفه مهاجرت کند و مسئولیت زمامداری کوفیان علیه حکومت وقت را به عهده بگیرد.
مضمون اصلی این نامه ها، اتفاق نظر همه مؤمنین و مسلمانان بر امام حسین(ع)، انتظار آنان برای آن حضرت، دعوت از ایشان برای آمدن به کوفه(7)، مهیا بودن شرایط برای آن حضرت، آمادگی و انتظار سربازان برای رسیدن ایشان(8)، گلایه و شکوه از حکومت معاویه و به قدرت رسیدن یزید، اعلام بیعت نکردن شان با یزید و حاضر نشدن شان در نماز جمعه والی اموی کوفه، اعلام آمادگی برای بیرون راندن والی کوفه و استقبال از امام حسین(ع) بود.(9)
در واکنش به این تحول بسیار مهم در کوفه، یزید که از جانب مردم این شهر، به شدت احساس نگرانی می کرد و کوفه را از دست رفته می دید، عبیدالله بن زیاد، والی اموی بصره را که مردی خون خوار و مکار بود، به امارت کوفه منصوب کرد.
عبیدالله بن زیاد با ورود به کوفه و اجرای سیاست خشن و تهدید آمیزش علیه مردم این شهر، از ضعف ها و تشتت های ساختاری این جامعه به ضرر نهضت امام حسین(علیه السلام) بهره برد.
به گواهی نوشته های مورخین و سیره نویسان وعلمایی بلاذری(10)، طبرانی(11)، ذهبی(12) و...، یزید در نامه ای که برای عبیدالله بن زیاد نوشته بود، ضمن سپردن امارت کوفه به او، صریحا به او دستور داده بود که امام حسین(علیه السلام) را برای بیعت کردن تحت فشار قرار دهد و او را تهدید کرد اگر این کار را نکند، انتساب زیاد(پدر عبیدالله) به بنی امیه را ملغی خواهد کرد. حتی منابعی چون تاریخ یعقوبی(13) تصریح می کنند که یزید در این دستور، از عبیدالله بن زیاد خواست که اگر امام حسین(ع) راضی به بیعت نشد، او را بکشد.
در عمل به این دستور نامبارک حکومتی، عبیدالله بن زیاد از اجرای هیچ ترفند و اقدام خشن و فریبکارانه ای کوتاهی نکرد.
بدین منظور یکی از اولین اقدامات او به مسجد رفتن و خواندن خطبه ای سراسر تهدید برای مردم کوفه بود. او در این خطبه گفت: «یزید سرپرستی شهر شما را به من سپرده و به من دستور داده با مظلومان منصف باشم و به محرومان بخشش کنم و با کسانی که اطاعت و حرف شنوی دارند همانند پدری مهربان باشم. اما کسانی که مخالفت می کنند و عهد و پیمان می شکنند، با تازیانه و شمشیر جوابشان را خواهم داد».(14)
عبیدالله با این کار در نخستین اقدام خود، مردم را تهدید کرد و دستور داد تمام قبایل، شخصیت ها و اشراف شهر کوفه، تک تک شناسایی شوند و به مرور آنان را به حضور طلبید و از آنان تعهّد گرفت تا از او اطاعت کنند. وی درباره کسانی که به حضورش نمی آمدند نیز این گونه تصمیم می گرفت که: «اگر کسی نیاید وفاداری اش را ثابت نکند، ریختن خون او و مصادره اموالش برای ما حلال شمرده می شود. هر شخصیتی، از هر قبیله ای که باشد اطاعت نکند، او در همان قبیله به قتل خواهد رسید و در مقابل منزلش به دار کشیده خواهد شد.(15)
اقدام بعدی ابن زیاد، پراکندن جاسوس های فراوان میان مردم بود. این جاسوسان در مسجد و غیر مسجد با مردم ارتباط داشتند و اخبار را برای ابن زیاد گزارش می کردند. آن گاه که حضرت مسلم به طور مخفیانه از خانه مختار به خانه هانی بن عروه منتقل شد و بنا براین بود که کسی متوجه این امر نشود، یکی از غلامان ابن زیاد مأموریت یافت تا با سه هزار درهم به سراغ مسلم بن عوسجه که برای حضرت پول جمع آوری می کرد برود. او توانست با شیعه نشان دادن خود و با دادن آن پول، اعتماد مسلم بن عوسجه را جلب نماید او را فریب دهد تا محل اقامت حضرت مسلم را که در خانه هانی بود، پیدا کند.(16)
به هر حال ابن زیاد با تمام توان فضای حمایت آمیز این شهر از امام حسین(علیه السلام) را سرکوب کرد. خشونت ابن زیاد، بسیاری از مردم را به هراس انداخت و کسانی که زودرنج بوده و عجولانه تصمیم گیری می کردند، نه تنها از ناحیه ابن زیاد خود را در معرض تهدید دیدند، بلکه در اثر تبلیغات و شایعه پراکنی های عمال ابن زیاد دایر بر آمدن قریب الوقوع سپاه شام، به کلی خود را باختند.
این شایعات تا حدّی در میان مردم اثر گذارده بود، به گونه ای که مورّخان می نویسند مردم هم دیگر را می ترساندند و وحشت زده به یکدیگر از سپاه اعزامی شام، خبر می دادند.(17) به خصوص که کوفه در آن زمان برج و بارو و دیواری که شهر را احاطه و از دشمنان محافظت کند نداشت.(18)
علاوه بر تهدید، تطمیع نیز مورد استفاده ابن زیاد بود. ابن زیاد به مردم کوفه گفت: یزید برای من چهار هزار دینار و دویست هزار درهم فرستاده است تا بین شما تقسیم کرده و شما را برای جنگ با دشمنش بیرون برم.(19) وابستگی مردم به بخشش های مالی می توانست بخشی از آنها را در کربلا علیه امام(علیه السلام) تحریک کند.
در این میان شیعیان باید چه تصمیمی می گرفتند؟ شیعیان عادی که بخش قابل توجهی از مردم کوفه را تشکیل می دادند، گرچه به اهل بیت(علیهم السلام) علاقه وافری داشتند اما در دوره تسلط بنی امیه، زهر چشم سختی از آنها گرفته شده بود، به گونه ای که تا احتمال پیروزی را قطعی نمی دیدند وارد نهضتی نمی شدند. برای همین هنوز چند روزی از ورود عبیدالله نگذشته بود که عقب نشینی بیعت کنندگان 18هزار نفری با مسلم بن عقیل شدت یافت.
در برابر استبداد ابن زیاد، حتّی اگر یکی از روسا مخالفتی می کرد، افراد قبیله اش جرات حمایت از او را نداشتند. برای مثال می بنیم که هنگامی که هانی بن عروه را دستگیر کردند، او رئیس بنی مراد بود و به گفته مورّخین «چهار هزار اسب سوار و هشت هزار پیاده» حامی او بودند. اگر هم پیمانان و هم قسمان بنی مراد از کِنده به آنها اضافه می شدند، جمعا سی هزار نفر بودند. با این حال زمانی که او را دستگیر کرده و در بازار به روی زمینش می کشیدند، در برابر فریاد استغاثه او، کمتر دادرسی برای او یافت می شد.(20) اندکی بعد، او را به شهادت رساندند و کسی مخالفت نکرد!
در مقابل، وقتی ابن زیاد می توانست با تهدید یا تطمیع، رئیس قبیله ای را متقاعد به پیوستن به لشکر عمرسعد و جنگ با امام حسین(علیه السلام) کند، اعضای آن قبیله که از لحاظ فکری مستضعف بودند و قدرت تحلیل وقایع را نداشتند، عموما به سبب همان خوی طمع کاری و منفعت طلبی و با امید کسب غنایم جنگی، فوج فوج به کربلا می رفتند.
ابن زیاد هیچ زمان دست از تحریک مردم علیه امام حسین(علیه السلام) برنداشت و به صورت مداوم و خستگی ناپذیر، از هیچ تهدید و تطمیعی برای وادار کردن کوفه و کوفیان به مقابله با امام حسین(ع) چشم پوشی نکرد. زمانی که امام حسین(ع) در کربلا متوقف گردید ابن زیاد ضمن سخنانی برای مردم کوفه از آنها خواست تا راهی کربلا شوند. او با تهدید گفت: «هر مردی که از امروز از سپاه تخلّف کند، ذمه و عهده او برئ است».(21) این بدان معنا بود که جزای او قتل است.
ابن زیاد، به قعقاع بن سوید دستور داد تا در شهر کوفه گردش کرده و ببیند که آیا کسی از سپاه تخلّف کرده است یا خیر. قعقاع در جستجوی خود، شخصی را از قبیله همدان یافت که در طلب میراث پدرش، به کوفه آمده بود. او را نزد ابن زیاد برد و ابن زیاد نیز فرمان کشتن وی را صادر کرد. نتیجه این شد که به قول مورخین «هیچ بالغی در کوفه یافت نشد، مگر آنکه به لشکرگاه کوفه، یعنی نخیله، رفت».(22)
در این زمان بود که همه شمشیرها بر ضد امام حسین(علیه السّلام) به حرکت درآمد، در حالی که می توان مطمئن بود اگر رضای خود مردم در کار بود، آنها دست به چنین اقدامی نمی زدند و شماری فراوان چنین بودند. اکنون کلام فرزدق را در توصیف مردم کوفه بهتر می فهمیم که به امام گفت: «قُلُوبُهُمْ مَعَکَ وَ سُیُوفُهُمْ عَلَیْکَ»(23)؛ (دلهای مردم با توست، امّا شمشیرها علیه تو) و یا گفت: «دل های مردم با توست و شمشیرهای شان با بنی امیه است».(24) مردم نمی توانستند در آن شرایط به کربلا نروند؛ چون نرفتن مصادف با کشته شدن بود.
برای شیعیان و کسانی که نمی خواستند چنین کنند، دو راه بود: یا به امام ملحق شوند یا از کوفه و کربلا بگریزند. از برخی اخبار چنین به دست می آید که آن دسته از مردم کوفه که به زور برای جنگ با امام حسین(علیه السّلام) به کربلا فرستاده می شدند، از نیمه راه گریخته و بسیاری از آنان در کربلا حاضر نشدند. بلاذری نوشته است: «فرمانده ای با هزار نفر فرستاده می شد؛ امّا وقتی به کربلا می رسید، همراه او سیصد یا چهار صد و یا حتّی کمتر بود، این به علت کراهت مردم در رفتن بدان سمت بود».(25) دینوری نیز در نقلی مشابه بر کراهت از جنگ با امام حسین نزد سپاه کوفه تاکید می کند.(26)
علاوه بر فرار، گروهی نیز برای حمایت از امام حسین(علیه السّلام) سعی داشتند به امام ملحق شوند، اما هیچ کدام شان گمان جنگ و شهادت امام حسین(ع) را به ذهن خویش راه نمی دادند و برای همین - با اینکه امام قبل از شهادت شان هشت روز در کربلا بودند - در پیوستن به قافله آن حضرت شتاب نکردند. بنابراین شیعیان اگر هم می خواستند حمایت کنند، شتاب نکردند و تنها افراد خاصّی به فکر افتاده و در همان آغاز که توانستند به امام ملحق شدند. نافع بن هلال مرادی، عمر بن خالد صیداوی، سعد از موالی عمر بن خالد و مجمع بن عبدالله العائذی از قبیله مذحج به امام پیوستند.(27) نزدیکی های روز عاشورا نیز مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر توانستند خود را به امام برسانند.
بر اساس دستور ابن زیاد، واحدهایی مأمور به محافظت از پل کوفه شدند تا کسی از لشکریان کوفه که برای جنگ با امام حسین(علیه السلام) گسیل داشته بودند نتواند بگریزد و به شهر برگردد.(28) به حصین بن نمیر نیز مأموریت داده شد تا منطقه بین قادسیه و قطقطانه را مراقبت کند و اجازه ندهد کسی از آنجا به سمت حجاز برود، چرا که به این بهانه، ممکن بود کسانی به امام بپیوندند.(29) به همین صورت دستور داد راه های بین واقصه به طرف جادّه شام تا جادّه بصره را کنترل کنند و اجازه ندهند کسی تکان خورده و از آن طریق خارج شود.(30)
این نظارت ها و مراقبت ها به قدری شدید بود که وقتی برخی از کوفیان به سیدالشهداء علیه السلام در بین راه برخوردند درباره اوضاع کوفه گفتند: «به خدا سوگند! نظارت به قدری شدید است که نه می توانیم داخل شهر کوفه شویم و نه می توانیم از شهر خارج شویم».(31)
یک بار حبیب بن مظاهر، قوم بنی اسد را که در نزدیکی کربلا بودند، تحریک به همکاری کرد؛ امّا سپاه عبیدالله میان هفتاد نفر از آنها و سپاه امام جدایی انداخت و اجازه نداد به امام بپیوندند.(32)
مختار ابن ابوعبید ثقفی: روز شهادت مسلم، وی به خُطرنیّه نقطه ای در بیرون کوفه رفته بود تا نیرو جمع آوری کند و هنگامی به کوفه رسید که مسلم و هانی شهید شده بودند.(33) پس از شهادت مسلم، ابن زیاد قصد کشتن مختار را داشت که با وساطت عمرو بن حریث به وی امان داد، و در این هنگام، ابن زیاد با تازیانه به چشم مختار کوبید و وی را زخمی نمود و به زندان افکند. مختار تا پایان قیام امام حسین(علیه السلام) در زندان بود.(34)
میثم تمار: در سال ۶۰ هجری قمری، کمی پیش از قیام امام حسین و حادثهٔ کربلا، میثم برای عمره رهسپار مکه شد. چون امام را نیافت، سراغ او را از امّ سلمه گرفت. امّ سلمه او را از احوال امام آگاه نمود. میثم که عازم بازگشت به کوفه بود، از ام ّسلمه خواست به امام سلام برساند و بگوید نزد خداوند با امام دیدار خواهد کرد.(35) درباره شهادت میثم، دو روایت متفاوت وجود دارد(36) که هر کدام درست باشد نشان از فداکاری او در مسیر دفاع از اهل بیت(علیهم السلام) و اظهار وفاداری اش به حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) و امام حسین(ع) است.
عبیدالله بن عمرو کندی: وی با مسلم بن عوسجه از مردم کوفه برای امام حسین(علیه السلام) بیعت می گرفت.(37) حضرت مسلم پس از شهادت هانی، برایش در قبیله کنده و ربیعه پرچم بست و فرمود در میان سپاه و پیشاپیش من حرکت کن.(38) امّا حصین بن نمیر او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد. عبیدالله از او پرسید: از کدام طایفه ای؟ گفت: کنده. پرسید: پرچمدار قبیله کنده و ربیعه تویی؟ گفت: بله. عبیدالله فرمان داد او را گردن بزنند و چنین کردند.(39)
عبدالله بن حارث نوفلی: پس از رسیدن مسلم بن عقیل به کوفه، عبدالله با پرچم و لباس قرمز با مسلم بن عقیل قیام کرد. پس از پراکنده شدن مردم از دور مسلم، ابن زیاد فرمان داد او را دستگیر کنند و برای آوردنش نیز جایزه تعیین کرد. به این ترتیب دستگیر و زندانی شد.(40) پس از دستگیری و شهادت مسلم، عبیدالله بن زیاد گفت عبدالله بن حارث را حاضر کنید. او را نزد ابن زیاد آوردند. ابن زیاد پرسید کیستی؟ او پاسخ نداد. آنگاه پرسید: آیا تو صاحب آن پرچم سرخ نیستی که درب خانه عمرو بن حریث نصب کرده بودی! باز هم پاسخ نداد. گفت تو برای مسلم از مردم بیعت میگرفتی؟ عبدالله بازهم پاسخ نداد. ابن زیاد گفت او را ببرید و در میان قبیله اش گردن بزنید و آنها چنین کردند.(41)
سلیمان بن صرد بن جون بن ابی جون خزاعی از شـیعیان بـزرگ و اصـحاب امیرمؤمنان، امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) است. مورخان شیعه و سنی از شخصیت سلیمان بـه نـیکی یـاد کرده اند و او را با اوصافی، نظیر فضیلت، شرافت، زهد، تقوا و نفوذ کلمه ستوده اند. سلیمان بن صرد از شـیعیان خـاص امـیرالمومنین علی(علیه السلام) بود. او در همه یا بیشتر جنگ ها در کنار امام حضور داشت(42) او از پیشگامان نـهضت نـامه نگاری و دعـوت از امام حسین(ع) است.
آنگاه که خبر مرگ معاویه و خلافت یزید به کوفه رسید و شیعیان از عدم پذیرش بیعت امام با یزید آگاهی یافتند و امام را در آستانه قیام و مبارزه با نـظام امـوی دیـدند، در منزل سلیمان گرد هم آمدند و درباره آینده امـت اسـلامی چاره جویی کردند.(43) انتخاب منزل سلیمان به عنوان مرکز سازمان دهی و اتاق فکر شیعه در این دوره، نشانه جایگاه والای سلیمان نزد شیعیان کـوفه اسـت و بـر همین اساس نیز او بعدها به رهبری نهضت شیعی توابین بـرگزیده شد.(44) نکته قابل توجه آنکه سلیمان پیش از نگارش نامه و دعوت از امام، از شیعیان تعهد جدی میگیرد که امام را یـاری کـنند و بـه هیچ وجه او را تنها نگذارند.(45)
دوم: همان طور که اشاره شد عبیدالله تدابیر شدید امنیتی و موانعی برای رسیدن شیعیان کوفه به کربلا پدید آمده بود و با توجه به این تدابیر و موانع، سلیمان و یارانش نـتوانستند خـود را به امام برسانند. این احـتمال نـیز با رسیدن به موقع شیعیانی، مثل حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه به کربلا منتفی است و حضور حبیب در کربلا دلیل محکمی است بر امکان حضور شیعیان در کربلا.
سـوم: عدم پیشبینی شهادت امام حسین(علیه السلام) و احتمال عدم جنگ و درگیری میان امام و سپاه یزید احتمال دیگری است که برخی برای عدم حضور سلیمان در کربلا مطرح کرده اند. به نظر می رسد بسیاری از شیعیان گمان می کردند که اختلاف امام و بنی امیه با گفت وگو و مصالحه حل خواهد شد و فـکر نـمی کردند یـزید پستی و لئامت خود را به این حد برساند که حاضر شـود خون بهترین بندگان خدا و تنها یادگار رسولالله(ص) را بر زمین بریزد. آن هم در ماهی که جنگ در آن، هم بر اساس رسـوم کـهن عـرب و هم طبق احکام اسلامی حرام و ممنوع شمرده می شد.
شیعیان پیش از ایـن صلح امام حسن(ع) را با معاویه دیده بودند و حتی قبل از آن، ماجرای حکمیت و متارکه جنگ امام علی(ع) بـا مـعاویه را شـاهد بودند و اکنون نیز منتظر بودند تا این نزاع به شیوه های سابق حـل و رفـع شـود غافل از آنکه نه یزید همچون معاویه بود و نه شرایط حاکم بر این دوره، شـرایط عـصر امـامان پیشین.
با این حال، چنین احتمالی راجع به سلیمان و دلیل عدم حضورش در کربلا، خود عذری بدتر از گناه است. زیرا مجموع شرایط حاکم بر کوفه و سخت گیری های شـدید امـویان و شهادت مسلم و هانی و قیس و عبدالله بن یقطر و دیگران و تجهیز سپاه چند هزار نفری برای رویارویی با امام حسین(علیه السلام)، هر صاحب بصیرتی را به وقوع حادثه ای بزرگ و خونین آگاه می ساخت و بنابراین بـیداری و تـحرک بیشتری را از خـواص شیعه کوفه طلب می کرد. به خصوص که در حادثه شهادت مسلم، سلیمان سکوت کرده بود و می بایست پس از آن، هر فرصتی را برای تدارک و جبران خطای پیشین غنیمت می شمرد.
به هر حال، با توجه به اعتراف صریح سران توابین به اشتباه خـود در یاری نکردن امام و اظهار پشیمانی از ضعف عملکرد خود در جریان کربلا و دچـارشدن بـه عـذاب وجدان شدید در تنها گذاشتن امام که جز با کشته شدن شان از آن رهایی نمی یافتند و همچنین سابقه عهد شکنی آنها بـا امـامان قبل، می توان به این نتیجه رسید که سلیمان و یارانش که خواص شیعه کـوفه بـه شـمار می آمدند، در یاری رساندن به امام کوتاهی کردند و امام خویش را تنها گذاشتند. نهضت توابین به رغم دسـتاوردهای اندک خود بیشتر به حرکتی احساسی و عاطفی شبیه بود تا حرکت اصلاحی اثـرگذار اجتماعی.(47)
پینوشتها:
(1). ر.ک: غنوصیان در اسلام، هالم، هاینتس، ترجمه: موسوی خلخالی، احسان، انتشارات حکمت، تهران، 1394هـ ش، چاپ اول، ص 24 و 25.
(2). حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(ع)، جعفریان، رسول، موسسه انصاریان، قم، 1381هـ ش، چاپ ششم، ص 132.
(3). همان.
(4). الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، مفید، محمد بن محمد، محقق / مصحح: مؤسسه آل البیت(ع)، کنگره شیخ مفید، قم، 1413هـ ق، چاپ اول، ج 2، ص 10.
(5). مقاله «مردم شناسی کوفه»، صفری فروشانی، نعمت الله، نشریه علمی تخصصی مشکوة، زمستان 1375هـ ش، شماره 53، ص 16.
(6). ر.ک: جریان شناسی معارضان قیام کربلا، هدایت پناه، محمدرضا، قم، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه، 1382هـ ش، چاپ اول، ص 9 تا 20.
(7). تاریخ طبری، طبری، محمد بن جریر، تحقیق: محمد أبو الفضل ابراهیم، دار الاعلمی بیروت، 1983م، ج 5، ص 352.
(8). همان، ص353.
(9). سیره معصومین(ع)، امین، محسن، ترجمه: حجتی کرمانی، علی، انتشارات سروش، تهران، 1376هـ ش، ج 4، ص 110.
(10). جمل من أنساب الأشراف، البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر بن داود، تحقیق: سهیل زکار، ریاض زرکلی، ریاض، دار الفکر، بیروت، چاپ اوّل، 1417 هـ ق، ج 3، ص 160.
(11). المعجم الکبیر، طبرانی، سلیمان بن احمد، مکتبة ابن تیمه، قاهره، بی تا، ج 3، ص 115.
(12). سیر أعلام النبلاء، ذهبی، شمس الدین أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَایْماز، جمعی از محققین با إشراف شیخ شعیب الأرناؤوط، مؤسسة الرسالة، بیروت، چاپ سوّم، 1405هـ ق، ج 3، ص 305.
(13). تاریخ الیعقوبی، الیعقوبی، احمد بن اسحق، دار صادر، بیروت، بی تا، ج 2، ص 242.
(14). تاریخ طبری، همان، ج 5، ص 358.
(15). همان، ص 359.
(16). همان، ص 362.
(17). الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، همان، ج 2، ص 54؛ تاریخ طبری، همان، ج 5، ص 370.
(18). غنوصیان در اسلام، همان، ص 25.
(19). الفتوح، الکوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم، بی نا، بی جا، بی تا، (نسخه الکترونیک کتابخانه مدرسه فقاهت)، ج 5، ص 89.
(20). مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، أبو الحسن على بن الحسین بن على، دار الهجره، قم، 1385هـ ق، ج 3، ص 59.
(21). جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 178.
(22). همان، ج 3، ص 179.
(23). همان، ج 3، ص 165.
(24). تاریخ طبری، همان، ج 5، ص 386.
(25). جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 179.
(26). الأخبار الطوال، دینورى، ابو حنیفه احمد بن داود، محقق: عبد المنعم عامر، مکتبة عیسی البابی، قاهره، 1960م، ص 254.
(27). جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 172.
(28). ترجمة ریحانة رسول الله صلى الله علیه وآله الامام الحسین علیه السلام من تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، علی بن حسن، مجمع إحیاء الثقافة الاسلامیة، بی جا، 1414هـ ق، چاپ دوّم، ص 330.
(29). اخبار الطوال، همان، ص 243.
(30). تاریخ طبری، ج 5، ص 392.
(31). الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، همان، ج 2، ص 72؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 392.
(32). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 180.
(33). ر.ک: تاریخ طبری، همان، ج 5، ص 569 و 570.
(34). جمل من انساب الأشراف، همان، ج۶، ص۳۷۷.
(35). الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، همان، ج 1، ص 324.
(36). ر.ک: الهدایة الکبری، خصیبی، حسن بن حمدان، بی نا، بیروت، 1411هـ ق، ص 133؛ اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشی، کشی، محمد بن عمر، تحقیق: مصطفوی، حسن، انتشارات دانشگاه مشهد، مشهد، 1348 هـ ق، ص 82 و 83 و 87.
(37). ذخیرة الدارین فیما یتعلق بمصائب الحسین(ع) و أصحابه، حسینی حائری شیرازی، عبدالمجید بن محمدرضا و دیگران، تحقیق: دریاب نجفی، باقر، انتشارات زمزم هدایت، قم، ی تا، ج۱، ص۴۹۶.
(38). تاریخ طبری، همان، ج 5، ص 369.
(39). ذخیرة الدارین فیما یتعلق بمصائب الحسین(ع) و أصحابه، همان.
(40). تاریخ طبری، همان، ج 5، ص 381
(41). ذخیرة الدارین فیما یتعلق بمصائب الحسین(ع) و أصحابه، همان، ص 497.
(42). تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر والأعلام، الذهبی، شمس الدین محمد، تحقیق: تدمری، عمر عبدالسلام، دارالکتب العربی، بیروت، 1410هـ ق، ج 5، ص46.
(43). الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، همان، ج 2، ص 36.
(44). الاصابة فی تمییز الصحابة، ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی بن حجر، تحقیق: عادل احمد عبدالموجود، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1415، ج 3، ص 144.
(45). مقتل الحسین، ابی مخنف، لوط بن یحیی بن سعید، تحقیق: غفاری، حسن، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1398هـ ق، ص 15.
(46). تاریخ شیعه، مظفر، محمدرضا، ترجمه: حجتی، محمدباقر، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1378هـ ش، ص 77.
(47). مقاله «بررسی علت عدم حضور سلیمان بن صرد در کربلا»، عرب ابوزیدی، عبدالرضا، فصلنامه علمی تخصصی تاریخ در آینه پژوهش، سال پنجم، زمستان 1387هـ ش، شماره 20، ص 138 و 139.
منبع» آیین رحمت
برای پاسخ به این سؤال، از باب مقدمه، نکاتی را راجع به شهر کوفه و وضعیت شیعیان آنجا یادآور می شویم.
نگاهی اجمالی به تاریخچه پیدایش کوفه و اقوام مستقر در آن
کوفه یک سال پس از فتح تیسفون در جنگ های سپاه اسلام و لشکر ساسانی، در 17هـ ق تاسیس شد که پایگاهی نظامی در خارج از مرکز – که آن روز مدینه بود – باشد و پیش از آن سابقه شایان اعتنایی در کرانه غربی فرات و شام تا شبه جزیره عربی نداشت.وضعیت کوفه ترکیب ارتش فاتح عربی را نشان می داد. هر یک از قبائل عربی طی یک نقشه کشی به قطعه زمینی دست یافتند که در آن چادر زدند و بعدتر رفته رفته این چادرها به خانه های آجری تبدیل شدند. هر قبیله در مرکز ناحیه ای که در آن مستقر شده بود گورستانی داشت و نیز مساجد کوچکی برای نماز در آن وجود داشت.
توجه به خاستگاه اولیه این قبائل نشان می دهد که هر کدام از آنها از منطقه ای خاص در شبه جزیره عربستان آمده بودند. قبیله ای از شمال و دیگری از جنوب و یکی دیگر از طائف و یکی دیگر از نواحی شرقی خلیج فارس.
بنابراین در ساختار جامعه عربی نوپای آن روز که ملاک وحدت نهادهای اجتماعی، ارتباطات قبیله ای و خونی بود، شهر کوفه از لحاظ بافت اجتماعی شهری چند پاره و چند دسته بود و این وضعیت تا حدودی در دهه های بعدی قرن اول و زمان وقوع حادثه «عاشورا» ادامه داشت.(1)
یکی از خصوصیات جامعه چند پاره قبیله ای کوفه، تغییر موضع های بسیار سریع مردمان آنجا بود. حساسیت های قبیله ای آنها را گرفتار روحی تند خویانه کرده بود به طوری که با دیدن مقطعی ترین امور تصمیم می گرفتند. این تصمیم ها عمدتاً در جهت منافع قبیله ای آنها بود و این خود مشکلی برای عدم یکپارچگی کوفیان به حساب می آمد.(2)
عدم یکپارچگی جامعه کوفی نه تنها در ساختار قبیله ای که در هوخواهی های سیاسی متعدد آنجا نیز خودش را نشان می داد و به نوبه خود بر دنیاطلبی و فریبکاری آنها نیز نقش داشت. گروهی از کوفیان افکار «خارجی» داشته و گروهی دیگر با عنوان «اشراف»، کم و بیش با بنی امیه همداستان بودند. در این میان شیعیان و فداییان اهل بیت(علیهم السلام) فقط یک گروه از مردم کوفه بودند نه همه آنها.(3)
با وجود این تقسیم بندی های اما اکثریت قابل توجهی از مردم نیز بدون طرفداری سیاسی خاصی از فکر یا عقیده ای شناخته شده، در صحنه حاضر بودند. شیخ مفید درباره این دسته می گوید: برخی طمع کارانی بودند که به دنبال غنایم می گشتند و برخی عوام بودند و نمی دانستند چه کنند و برخی دیگر تنها به انگیزه عصبیت قبیلگی و بدون توجه به دین، تابع روسای خود بودند.(4)
این تحلیل سیاسی از مردم کوفه را اگرچه شیخ مفید درباره مردم زمان سال 41 هجری و زمانی که امام حسن(ع) مجبور به صلح با معاویه شد ارائه می دهد، اما مطالعه وضعیت سیاسی این شهر در زمان نهضت عاشورا نیز نشان می دهد که این ساختار سست و نامطمئن سیاسی تغییر چندانی نکرده بود. چه اینکه می بینیم تعداد قابل توجهی از نامه هایی که برای دعوت از امام حسین(ع) فرستاده شد نه توسط شیعیان کوفه که توسط برخی اشراف و ابن الوقت های این شهر نوشته شده بود که تصور می کردند با ورود امام به کوفه و شکل گرفتن حکومت شیعی در آنجا نباید از غافله جمع آوری غنائم و برخورداری از امکانات آن حکومت عقب بیافتند.(5)
معنای «شیعه» در صدر اسلام و سال های منتهی به حادثه عاشورا
در کتب تاریخی و در بررسی حوادث بعداز کشته شدن خلیفه سوم، اصطلاحی به نام «شیعه» یا «علوی» در توصیف گروهی از مردم - به خصوص ساکنان کوفه - به کار می رود. باید توجه داشت این اصطلاح در واقع نه به معنای آنچه ما امروز از معنای مصطلح شیعه می فهمیم، بلکه به معنای مخالفین خلافت عثمان و تایید کنندگان قتل وی به کار رفته است. گونه ای سیاسی از هواداری از علی بن ابی طالب(علیه السلام) که لزوما تبعیت از وی را نه بر مبنای حدیث غدیر و افضلیتش بر شیخین که به خاطر اموری دیگر می دانست.البته در میان چنین علویان و شیعیانی نیز کسانی بودند که بعداز استقرار حکومت حضرت علی(ع) در کوفه و دستیابی شان به معارف ناب خطبه ها و منش آن حضرت، عمیقا نیز از لحاظ اعتقادی به ایشان گرایش یافتند، اما حضور شیعیان سیاسی که هویت و تمایزشان منحصرا در مخالفت با «عثمانی»ها تعریف می شد بیشتر بود.
طبیعی است چنین کسانی که در ظاهر شیعه اند اما قلبا تفاوتی ماهوی با آنچه ما امروز معنای اصطلاحی شیعه می دانیم، بر اثر فشار سیاسی و تهدید و تطمیع کسی چون عبیدالله بن زیاد - همچنان که در ادامه توضیح خواهیم داد - به تفکر سیاسی روز یعنی تفکر اموی نزدیک شوند و حتی تعدادی شان نیز تبدیل به مهره های مقاصد و نقشه های شوم و خون بار اموی ها درباره امام حسین(ع) گردند.(6)
چگونگی تسلط عبیدالله بن زیاد بر کوفه
بعد از بیان مقدمات فوق، باید ببینیم که وضعیت کوفه در زمان ورود کاروان امام حسین(علیه السلام) به منطقه عراق و در روزهایی که منزل به منزل، به شهر کوفه نزدیک می شدند، چگونه بوده است.بعد از مرگ معاویه و به بر کرسی نشستن یزید، امام حسین(علیه السلام) از بیعت با او سر باز زد و در اعتراض به این موضوع، به مکه هجرت کرد.
هنگامی که مردم و شیعیان کوفه از این موضوع مطلع شدند، از ضعف والی اموی کوفه یعنی نعمان بن بشیر نهایت استفاده را بردند و برای امام حسین(ع) نامه نوشتند و ایشان را دعوت کردند به کوفه مهاجرت کند و مسئولیت زمامداری کوفیان علیه حکومت وقت را به عهده بگیرد.
مضمون اصلی این نامه ها، اتفاق نظر همه مؤمنین و مسلمانان بر امام حسین(ع)، انتظار آنان برای آن حضرت، دعوت از ایشان برای آمدن به کوفه(7)، مهیا بودن شرایط برای آن حضرت، آمادگی و انتظار سربازان برای رسیدن ایشان(8)، گلایه و شکوه از حکومت معاویه و به قدرت رسیدن یزید، اعلام بیعت نکردن شان با یزید و حاضر نشدن شان در نماز جمعه والی اموی کوفه، اعلام آمادگی برای بیرون راندن والی کوفه و استقبال از امام حسین(ع) بود.(9)
در واکنش به این تحول بسیار مهم در کوفه، یزید که از جانب مردم این شهر، به شدت احساس نگرانی می کرد و کوفه را از دست رفته می دید، عبیدالله بن زیاد، والی اموی بصره را که مردی خون خوار و مکار بود، به امارت کوفه منصوب کرد.
عبیدالله بن زیاد با ورود به کوفه و اجرای سیاست خشن و تهدید آمیزش علیه مردم این شهر، از ضعف ها و تشتت های ساختاری این جامعه به ضرر نهضت امام حسین(علیه السلام) بهره برد.
به گواهی نوشته های مورخین و سیره نویسان وعلمایی بلاذری(10)، طبرانی(11)، ذهبی(12) و...، یزید در نامه ای که برای عبیدالله بن زیاد نوشته بود، ضمن سپردن امارت کوفه به او، صریحا به او دستور داده بود که امام حسین(علیه السلام) را برای بیعت کردن تحت فشار قرار دهد و او را تهدید کرد اگر این کار را نکند، انتساب زیاد(پدر عبیدالله) به بنی امیه را ملغی خواهد کرد. حتی منابعی چون تاریخ یعقوبی(13) تصریح می کنند که یزید در این دستور، از عبیدالله بن زیاد خواست که اگر امام حسین(ع) راضی به بیعت نشد، او را بکشد.
در عمل به این دستور نامبارک حکومتی، عبیدالله بن زیاد از اجرای هیچ ترفند و اقدام خشن و فریبکارانه ای کوتاهی نکرد.
بدین منظور یکی از اولین اقدامات او به مسجد رفتن و خواندن خطبه ای سراسر تهدید برای مردم کوفه بود. او در این خطبه گفت: «یزید سرپرستی شهر شما را به من سپرده و به من دستور داده با مظلومان منصف باشم و به محرومان بخشش کنم و با کسانی که اطاعت و حرف شنوی دارند همانند پدری مهربان باشم. اما کسانی که مخالفت می کنند و عهد و پیمان می شکنند، با تازیانه و شمشیر جوابشان را خواهم داد».(14)
عبیدالله با این کار در نخستین اقدام خود، مردم را تهدید کرد و دستور داد تمام قبایل، شخصیت ها و اشراف شهر کوفه، تک تک شناسایی شوند و به مرور آنان را به حضور طلبید و از آنان تعهّد گرفت تا از او اطاعت کنند. وی درباره کسانی که به حضورش نمی آمدند نیز این گونه تصمیم می گرفت که: «اگر کسی نیاید وفاداری اش را ثابت نکند، ریختن خون او و مصادره اموالش برای ما حلال شمرده می شود. هر شخصیتی، از هر قبیله ای که باشد اطاعت نکند، او در همان قبیله به قتل خواهد رسید و در مقابل منزلش به دار کشیده خواهد شد.(15)
اقدام بعدی ابن زیاد، پراکندن جاسوس های فراوان میان مردم بود. این جاسوسان در مسجد و غیر مسجد با مردم ارتباط داشتند و اخبار را برای ابن زیاد گزارش می کردند. آن گاه که حضرت مسلم به طور مخفیانه از خانه مختار به خانه هانی بن عروه منتقل شد و بنا براین بود که کسی متوجه این امر نشود، یکی از غلامان ابن زیاد مأموریت یافت تا با سه هزار درهم به سراغ مسلم بن عوسجه که برای حضرت پول جمع آوری می کرد برود. او توانست با شیعه نشان دادن خود و با دادن آن پول، اعتماد مسلم بن عوسجه را جلب نماید او را فریب دهد تا محل اقامت حضرت مسلم را که در خانه هانی بود، پیدا کند.(16)
به هر حال ابن زیاد با تمام توان فضای حمایت آمیز این شهر از امام حسین(علیه السلام) را سرکوب کرد. خشونت ابن زیاد، بسیاری از مردم را به هراس انداخت و کسانی که زودرنج بوده و عجولانه تصمیم گیری می کردند، نه تنها از ناحیه ابن زیاد خود را در معرض تهدید دیدند، بلکه در اثر تبلیغات و شایعه پراکنی های عمال ابن زیاد دایر بر آمدن قریب الوقوع سپاه شام، به کلی خود را باختند.
این شایعات تا حدّی در میان مردم اثر گذارده بود، به گونه ای که مورّخان می نویسند مردم هم دیگر را می ترساندند و وحشت زده به یکدیگر از سپاه اعزامی شام، خبر می دادند.(17) به خصوص که کوفه در آن زمان برج و بارو و دیواری که شهر را احاطه و از دشمنان محافظت کند نداشت.(18)
علاوه بر تهدید، تطمیع نیز مورد استفاده ابن زیاد بود. ابن زیاد به مردم کوفه گفت: یزید برای من چهار هزار دینار و دویست هزار درهم فرستاده است تا بین شما تقسیم کرده و شما را برای جنگ با دشمنش بیرون برم.(19) وابستگی مردم به بخشش های مالی می توانست بخشی از آنها را در کربلا علیه امام(علیه السلام) تحریک کند.
در این میان شیعیان باید چه تصمیمی می گرفتند؟ شیعیان عادی که بخش قابل توجهی از مردم کوفه را تشکیل می دادند، گرچه به اهل بیت(علیهم السلام) علاقه وافری داشتند اما در دوره تسلط بنی امیه، زهر چشم سختی از آنها گرفته شده بود، به گونه ای که تا احتمال پیروزی را قطعی نمی دیدند وارد نهضتی نمی شدند. برای همین هنوز چند روزی از ورود عبیدالله نگذشته بود که عقب نشینی بیعت کنندگان 18هزار نفری با مسلم بن عقیل شدت یافت.
در برابر استبداد ابن زیاد، حتّی اگر یکی از روسا مخالفتی می کرد، افراد قبیله اش جرات حمایت از او را نداشتند. برای مثال می بنیم که هنگامی که هانی بن عروه را دستگیر کردند، او رئیس بنی مراد بود و به گفته مورّخین «چهار هزار اسب سوار و هشت هزار پیاده» حامی او بودند. اگر هم پیمانان و هم قسمان بنی مراد از کِنده به آنها اضافه می شدند، جمعا سی هزار نفر بودند. با این حال زمانی که او را دستگیر کرده و در بازار به روی زمینش می کشیدند، در برابر فریاد استغاثه او، کمتر دادرسی برای او یافت می شد.(20) اندکی بعد، او را به شهادت رساندند و کسی مخالفت نکرد!
در مقابل، وقتی ابن زیاد می توانست با تهدید یا تطمیع، رئیس قبیله ای را متقاعد به پیوستن به لشکر عمرسعد و جنگ با امام حسین(علیه السلام) کند، اعضای آن قبیله که از لحاظ فکری مستضعف بودند و قدرت تحلیل وقایع را نداشتند، عموما به سبب همان خوی طمع کاری و منفعت طلبی و با امید کسب غنایم جنگی، فوج فوج به کربلا می رفتند.
ابن زیاد هیچ زمان دست از تحریک مردم علیه امام حسین(علیه السلام) برنداشت و به صورت مداوم و خستگی ناپذیر، از هیچ تهدید و تطمیعی برای وادار کردن کوفه و کوفیان به مقابله با امام حسین(ع) چشم پوشی نکرد. زمانی که امام حسین(ع) در کربلا متوقف گردید ابن زیاد ضمن سخنانی برای مردم کوفه از آنها خواست تا راهی کربلا شوند. او با تهدید گفت: «هر مردی که از امروز از سپاه تخلّف کند، ذمه و عهده او برئ است».(21) این بدان معنا بود که جزای او قتل است.
ابن زیاد، به قعقاع بن سوید دستور داد تا در شهر کوفه گردش کرده و ببیند که آیا کسی از سپاه تخلّف کرده است یا خیر. قعقاع در جستجوی خود، شخصی را از قبیله همدان یافت که در طلب میراث پدرش، به کوفه آمده بود. او را نزد ابن زیاد برد و ابن زیاد نیز فرمان کشتن وی را صادر کرد. نتیجه این شد که به قول مورخین «هیچ بالغی در کوفه یافت نشد، مگر آنکه به لشکرگاه کوفه، یعنی نخیله، رفت».(22)
در این زمان بود که همه شمشیرها بر ضد امام حسین(علیه السّلام) به حرکت درآمد، در حالی که می توان مطمئن بود اگر رضای خود مردم در کار بود، آنها دست به چنین اقدامی نمی زدند و شماری فراوان چنین بودند. اکنون کلام فرزدق را در توصیف مردم کوفه بهتر می فهمیم که به امام گفت: «قُلُوبُهُمْ مَعَکَ وَ سُیُوفُهُمْ عَلَیْکَ»(23)؛ (دلهای مردم با توست، امّا شمشیرها علیه تو) و یا گفت: «دل های مردم با توست و شمشیرهای شان با بنی امیه است».(24) مردم نمی توانستند در آن شرایط به کربلا نروند؛ چون نرفتن مصادف با کشته شدن بود.
برای شیعیان و کسانی که نمی خواستند چنین کنند، دو راه بود: یا به امام ملحق شوند یا از کوفه و کربلا بگریزند. از برخی اخبار چنین به دست می آید که آن دسته از مردم کوفه که به زور برای جنگ با امام حسین(علیه السّلام) به کربلا فرستاده می شدند، از نیمه راه گریخته و بسیاری از آنان در کربلا حاضر نشدند. بلاذری نوشته است: «فرمانده ای با هزار نفر فرستاده می شد؛ امّا وقتی به کربلا می رسید، همراه او سیصد یا چهار صد و یا حتّی کمتر بود، این به علت کراهت مردم در رفتن بدان سمت بود».(25) دینوری نیز در نقلی مشابه بر کراهت از جنگ با امام حسین نزد سپاه کوفه تاکید می کند.(26)
علاوه بر فرار، گروهی نیز برای حمایت از امام حسین(علیه السّلام) سعی داشتند به امام ملحق شوند، اما هیچ کدام شان گمان جنگ و شهادت امام حسین(ع) را به ذهن خویش راه نمی دادند و برای همین - با اینکه امام قبل از شهادت شان هشت روز در کربلا بودند - در پیوستن به قافله آن حضرت شتاب نکردند. بنابراین شیعیان اگر هم می خواستند حمایت کنند، شتاب نکردند و تنها افراد خاصّی به فکر افتاده و در همان آغاز که توانستند به امام ملحق شدند. نافع بن هلال مرادی، عمر بن خالد صیداوی، سعد از موالی عمر بن خالد و مجمع بن عبدالله العائذی از قبیله مذحج به امام پیوستند.(27) نزدیکی های روز عاشورا نیز مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر توانستند خود را به امام برسانند.
محاصره کوفه و حکومت نظامی
ابن زیاد علاوه بر رعب و وحشت افکنی در داخل کوفه و فشار بر مردم این شهر با انواع و اقسام تهدیدها و تطمیع ها و شایعه افکنی و جاسوس پراکنی، عملا با ایجاد فضایی شبیه به حکومت نظامی در گذرگاه ها و راه های خارج از کوفه، امکان هر گونه تحرکی را از شیعیان و یاوران امام حسین(علیه السلام) برای هر گونه حرکتی سلب کرد.بر اساس دستور ابن زیاد، واحدهایی مأمور به محافظت از پل کوفه شدند تا کسی از لشکریان کوفه که برای جنگ با امام حسین(علیه السلام) گسیل داشته بودند نتواند بگریزد و به شهر برگردد.(28) به حصین بن نمیر نیز مأموریت داده شد تا منطقه بین قادسیه و قطقطانه را مراقبت کند و اجازه ندهد کسی از آنجا به سمت حجاز برود، چرا که به این بهانه، ممکن بود کسانی به امام بپیوندند.(29) به همین صورت دستور داد راه های بین واقصه به طرف جادّه شام تا جادّه بصره را کنترل کنند و اجازه ندهند کسی تکان خورده و از آن طریق خارج شود.(30)
این نظارت ها و مراقبت ها به قدری شدید بود که وقتی برخی از کوفیان به سیدالشهداء علیه السلام در بین راه برخوردند درباره اوضاع کوفه گفتند: «به خدا سوگند! نظارت به قدری شدید است که نه می توانیم داخل شهر کوفه شویم و نه می توانیم از شهر خارج شویم».(31)
یک بار حبیب بن مظاهر، قوم بنی اسد را که در نزدیکی کربلا بودند، تحریک به همکاری کرد؛ امّا سپاه عبیدالله میان هفتاد نفر از آنها و سپاه امام جدایی انداخت و اجازه نداد به امام بپیوندند.(32)
وضعیت برخی از شناحته شده ترین بزرگان شیعه در زمان واقعه عاشورا
اقدامات نظامی عبیدالله در محاصره کوفه و فشار بر شیعیان، سرانجام منتهی به این شد که شمار بسیار مهم و مؤثری از سرشناس ترین شیعیان کوفه، یا کشته شوند و یا به زندان افتند. برای مثال، سرنوشت برخی از آنها را مرور سریعی می کنیم:مختار ابن ابوعبید ثقفی: روز شهادت مسلم، وی به خُطرنیّه نقطه ای در بیرون کوفه رفته بود تا نیرو جمع آوری کند و هنگامی به کوفه رسید که مسلم و هانی شهید شده بودند.(33) پس از شهادت مسلم، ابن زیاد قصد کشتن مختار را داشت که با وساطت عمرو بن حریث به وی امان داد، و در این هنگام، ابن زیاد با تازیانه به چشم مختار کوبید و وی را زخمی نمود و به زندان افکند. مختار تا پایان قیام امام حسین(علیه السلام) در زندان بود.(34)
میثم تمار: در سال ۶۰ هجری قمری، کمی پیش از قیام امام حسین و حادثهٔ کربلا، میثم برای عمره رهسپار مکه شد. چون امام را نیافت، سراغ او را از امّ سلمه گرفت. امّ سلمه او را از احوال امام آگاه نمود. میثم که عازم بازگشت به کوفه بود، از ام ّسلمه خواست به امام سلام برساند و بگوید نزد خداوند با امام دیدار خواهد کرد.(35) درباره شهادت میثم، دو روایت متفاوت وجود دارد(36) که هر کدام درست باشد نشان از فداکاری او در مسیر دفاع از اهل بیت(علیهم السلام) و اظهار وفاداری اش به حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) و امام حسین(ع) است.
عبیدالله بن عمرو کندی: وی با مسلم بن عوسجه از مردم کوفه برای امام حسین(علیه السلام) بیعت می گرفت.(37) حضرت مسلم پس از شهادت هانی، برایش در قبیله کنده و ربیعه پرچم بست و فرمود در میان سپاه و پیشاپیش من حرکت کن.(38) امّا حصین بن نمیر او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد. عبیدالله از او پرسید: از کدام طایفه ای؟ گفت: کنده. پرسید: پرچمدار قبیله کنده و ربیعه تویی؟ گفت: بله. عبیدالله فرمان داد او را گردن بزنند و چنین کردند.(39)
عبدالله بن حارث نوفلی: پس از رسیدن مسلم بن عقیل به کوفه، عبدالله با پرچم و لباس قرمز با مسلم بن عقیل قیام کرد. پس از پراکنده شدن مردم از دور مسلم، ابن زیاد فرمان داد او را دستگیر کنند و برای آوردنش نیز جایزه تعیین کرد. به این ترتیب دستگیر و زندانی شد.(40) پس از دستگیری و شهادت مسلم، عبیدالله بن زیاد گفت عبدالله بن حارث را حاضر کنید. او را نزد ابن زیاد آوردند. ابن زیاد پرسید کیستی؟ او پاسخ نداد. آنگاه پرسید: آیا تو صاحب آن پرچم سرخ نیستی که درب خانه عمرو بن حریث نصب کرده بودی! باز هم پاسخ نداد. گفت تو برای مسلم از مردم بیعت میگرفتی؟ عبدالله بازهم پاسخ نداد. ابن زیاد گفت او را ببرید و در میان قبیله اش گردن بزنید و آنها چنین کردند.(41)
سرنوشت سلیمان بن صرد خزاعی و نگاهی به وضعیت متزلزل درون جامعه شیعی در زمان حادثه عاشورا
تمام آنچه تا اینجا گفته شد، تقریبا به فشارهای بیرونی دشمنان امام حسین(علیه السلام) به جامعه شیعی کوفه اشاره داشت. اما در اینجا و به بهانه بیان مختصری از شرح حال و سرنوشت سلیمان بن صرد خزاعی، به عنوان یکی از مهم ترین چهره های شیعی کوفه در زمان واقعه عاشورا، به نقش برخی سستی ها و عدم تشخیص های صحیح برخی از شیعیان در باز ماندن شان از قافله کربلا اشاره می کنیم.سلیمان بن صرد بن جون بن ابی جون خزاعی از شـیعیان بـزرگ و اصـحاب امیرمؤمنان، امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) است. مورخان شیعه و سنی از شخصیت سلیمان بـه نـیکی یـاد کرده اند و او را با اوصافی، نظیر فضیلت، شرافت، زهد، تقوا و نفوذ کلمه ستوده اند. سلیمان بن صرد از شـیعیان خـاص امـیرالمومنین علی(علیه السلام) بود. او در همه یا بیشتر جنگ ها در کنار امام حضور داشت(42) او از پیشگامان نـهضت نـامه نگاری و دعـوت از امام حسین(ع) است.
آنگاه که خبر مرگ معاویه و خلافت یزید به کوفه رسید و شیعیان از عدم پذیرش بیعت امام با یزید آگاهی یافتند و امام را در آستانه قیام و مبارزه با نـظام امـوی دیـدند، در منزل سلیمان گرد هم آمدند و درباره آینده امـت اسـلامی چاره جویی کردند.(43) انتخاب منزل سلیمان به عنوان مرکز سازمان دهی و اتاق فکر شیعه در این دوره، نشانه جایگاه والای سلیمان نزد شیعیان کـوفه اسـت و بـر همین اساس نیز او بعدها به رهبری نهضت شیعی توابین بـرگزیده شد.(44) نکته قابل توجه آنکه سلیمان پیش از نگارش نامه و دعوت از امام، از شیعیان تعهد جدی میگیرد که امام را یـاری کـنند و بـه هیچ وجه او را تنها نگذارند.(45)
درباره علت عدم حضور سلیمان بن صرد در حادثه عاشورا چند احتمال مطرح است:
نخست: سلیمان و سایر بزرگان شیعه از آغاز شکل گیری نهضت امام حسین(علیه السلام) و ورود مـسلم بـن عقیل به کوفه در زندان عبیدالله بن زیاد گرفتار بودند. این احتمال گرچه در برخی منابع نقل شده(46) و معقول نیز به نظر می رسد و سلیمان و یارانش را از هر گناهی تبرئه می کند، اما در هیچ یک از منابع اصیل تاریخی بـر آن تـأییدی نمی توان یافت.دوم: همان طور که اشاره شد عبیدالله تدابیر شدید امنیتی و موانعی برای رسیدن شیعیان کوفه به کربلا پدید آمده بود و با توجه به این تدابیر و موانع، سلیمان و یارانش نـتوانستند خـود را به امام برسانند. این احـتمال نـیز با رسیدن به موقع شیعیانی، مثل حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه به کربلا منتفی است و حضور حبیب در کربلا دلیل محکمی است بر امکان حضور شیعیان در کربلا.
سـوم: عدم پیشبینی شهادت امام حسین(علیه السلام) و احتمال عدم جنگ و درگیری میان امام و سپاه یزید احتمال دیگری است که برخی برای عدم حضور سلیمان در کربلا مطرح کرده اند. به نظر می رسد بسیاری از شیعیان گمان می کردند که اختلاف امام و بنی امیه با گفت وگو و مصالحه حل خواهد شد و فـکر نـمی کردند یـزید پستی و لئامت خود را به این حد برساند که حاضر شـود خون بهترین بندگان خدا و تنها یادگار رسولالله(ص) را بر زمین بریزد. آن هم در ماهی که جنگ در آن، هم بر اساس رسـوم کـهن عـرب و هم طبق احکام اسلامی حرام و ممنوع شمرده می شد.
شیعیان پیش از ایـن صلح امام حسن(ع) را با معاویه دیده بودند و حتی قبل از آن، ماجرای حکمیت و متارکه جنگ امام علی(ع) بـا مـعاویه را شـاهد بودند و اکنون نیز منتظر بودند تا این نزاع به شیوه های سابق حـل و رفـع شـود غافل از آنکه نه یزید همچون معاویه بود و نه شرایط حاکم بر این دوره، شـرایط عـصر امـامان پیشین.
با این حال، چنین احتمالی راجع به سلیمان و دلیل عدم حضورش در کربلا، خود عذری بدتر از گناه است. زیرا مجموع شرایط حاکم بر کوفه و سخت گیری های شـدید امـویان و شهادت مسلم و هانی و قیس و عبدالله بن یقطر و دیگران و تجهیز سپاه چند هزار نفری برای رویارویی با امام حسین(علیه السلام)، هر صاحب بصیرتی را به وقوع حادثه ای بزرگ و خونین آگاه می ساخت و بنابراین بـیداری و تـحرک بیشتری را از خـواص شیعه کوفه طلب می کرد. به خصوص که در حادثه شهادت مسلم، سلیمان سکوت کرده بود و می بایست پس از آن، هر فرصتی را برای تدارک و جبران خطای پیشین غنیمت می شمرد.
به هر حال، با توجه به اعتراف صریح سران توابین به اشتباه خـود در یاری نکردن امام و اظهار پشیمانی از ضعف عملکرد خود در جریان کربلا و دچـارشدن بـه عـذاب وجدان شدید در تنها گذاشتن امام که جز با کشته شدن شان از آن رهایی نمی یافتند و همچنین سابقه عهد شکنی آنها بـا امـامان قبل، می توان به این نتیجه رسید که سلیمان و یارانش که خواص شیعه کـوفه بـه شـمار می آمدند، در یاری رساندن به امام کوتاهی کردند و امام خویش را تنها گذاشتند. نهضت توابین به رغم دسـتاوردهای اندک خود بیشتر به حرکتی احساسی و عاطفی شبیه بود تا حرکت اصلاحی اثـرگذار اجتماعی.(47)
جمع بندی:
بسیاری از سرشناسان شیعه، به واسطه زندانی بودن، یا شهید شدن قبل از واقعه کربلا، امکان حضور در این قیام مقدس و یاری امام شان را نداشتند. تعدادی از آنها نیز که از استبداد عبیدالله بن زیاد در کوفه و فشارهای او سردرگم شده بودند، در نبود رهبری مقتدر که بتواند آنها را سازماندهی کند، در محاسبه میزان خطری که امام حسین(علیه السلام) را تهدید می کرد، دچار خطای محاسبانی بسیار فاحش و مهلکی شدند. البته بسیاری از آنها بعدها به خاطر این خطا دچار احساس گناه شدند و خون خود را نیز در قیام توابین بر زمین ریختند.پینوشتها:
(1). ر.ک: غنوصیان در اسلام، هالم، هاینتس، ترجمه: موسوی خلخالی، احسان، انتشارات حکمت، تهران، 1394هـ ش، چاپ اول، ص 24 و 25.
(2). حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(ع)، جعفریان، رسول، موسسه انصاریان، قم، 1381هـ ش، چاپ ششم، ص 132.
(3). همان.
(4). الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، مفید، محمد بن محمد، محقق / مصحح: مؤسسه آل البیت(ع)، کنگره شیخ مفید، قم، 1413هـ ق، چاپ اول، ج 2، ص 10.
(5). مقاله «مردم شناسی کوفه»، صفری فروشانی، نعمت الله، نشریه علمی تخصصی مشکوة، زمستان 1375هـ ش، شماره 53، ص 16.
(6). ر.ک: جریان شناسی معارضان قیام کربلا، هدایت پناه، محمدرضا، قم، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه، 1382هـ ش، چاپ اول، ص 9 تا 20.
(7). تاریخ طبری، طبری، محمد بن جریر، تحقیق: محمد أبو الفضل ابراهیم، دار الاعلمی بیروت، 1983م، ج 5، ص 352.
(8). همان، ص353.
(9). سیره معصومین(ع)، امین، محسن، ترجمه: حجتی کرمانی، علی، انتشارات سروش، تهران، 1376هـ ش، ج 4، ص 110.
(10). جمل من أنساب الأشراف، البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر بن داود، تحقیق: سهیل زکار، ریاض زرکلی، ریاض، دار الفکر، بیروت، چاپ اوّل، 1417 هـ ق، ج 3، ص 160.
(11). المعجم الکبیر، طبرانی، سلیمان بن احمد، مکتبة ابن تیمه، قاهره، بی تا، ج 3، ص 115.
(12). سیر أعلام النبلاء، ذهبی، شمس الدین أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَایْماز، جمعی از محققین با إشراف شیخ شعیب الأرناؤوط، مؤسسة الرسالة، بیروت، چاپ سوّم، 1405هـ ق، ج 3، ص 305.
(13). تاریخ الیعقوبی، الیعقوبی، احمد بن اسحق، دار صادر، بیروت، بی تا، ج 2، ص 242.
(14). تاریخ طبری، همان، ج 5، ص 358.
(15). همان، ص 359.
(16). همان، ص 362.
(17). الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، همان، ج 2، ص 54؛ تاریخ طبری، همان، ج 5، ص 370.
(18). غنوصیان در اسلام، همان، ص 25.
(19). الفتوح، الکوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم، بی نا، بی جا، بی تا، (نسخه الکترونیک کتابخانه مدرسه فقاهت)، ج 5، ص 89.
(20). مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، أبو الحسن على بن الحسین بن على، دار الهجره، قم، 1385هـ ق، ج 3، ص 59.
(21). جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 178.
(22). همان، ج 3، ص 179.
(23). همان، ج 3، ص 165.
(24). تاریخ طبری، همان، ج 5، ص 386.
(25). جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 179.
(26). الأخبار الطوال، دینورى، ابو حنیفه احمد بن داود، محقق: عبد المنعم عامر، مکتبة عیسی البابی، قاهره، 1960م، ص 254.
(27). جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 172.
(28). ترجمة ریحانة رسول الله صلى الله علیه وآله الامام الحسین علیه السلام من تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، علی بن حسن، مجمع إحیاء الثقافة الاسلامیة، بی جا، 1414هـ ق، چاپ دوّم، ص 330.
(29). اخبار الطوال، همان، ص 243.
(30). تاریخ طبری، ج 5، ص 392.
(31). الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، همان، ج 2، ص 72؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 392.
(32). کتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 3، ص 180.
(33). ر.ک: تاریخ طبری، همان، ج 5، ص 569 و 570.
(34). جمل من انساب الأشراف، همان، ج۶، ص۳۷۷.
(35). الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، همان، ج 1، ص 324.
(36). ر.ک: الهدایة الکبری، خصیبی، حسن بن حمدان، بی نا، بیروت، 1411هـ ق، ص 133؛ اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشی، کشی، محمد بن عمر، تحقیق: مصطفوی، حسن، انتشارات دانشگاه مشهد، مشهد، 1348 هـ ق، ص 82 و 83 و 87.
(37). ذخیرة الدارین فیما یتعلق بمصائب الحسین(ع) و أصحابه، حسینی حائری شیرازی، عبدالمجید بن محمدرضا و دیگران، تحقیق: دریاب نجفی، باقر، انتشارات زمزم هدایت، قم، ی تا، ج۱، ص۴۹۶.
(38). تاریخ طبری، همان، ج 5، ص 369.
(39). ذخیرة الدارین فیما یتعلق بمصائب الحسین(ع) و أصحابه، همان.
(40). تاریخ طبری، همان، ج 5، ص 381
(41). ذخیرة الدارین فیما یتعلق بمصائب الحسین(ع) و أصحابه، همان، ص 497.
(42). تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر والأعلام، الذهبی، شمس الدین محمد، تحقیق: تدمری، عمر عبدالسلام، دارالکتب العربی، بیروت، 1410هـ ق، ج 5، ص46.
(43). الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، همان، ج 2، ص 36.
(44). الاصابة فی تمییز الصحابة، ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی بن حجر، تحقیق: عادل احمد عبدالموجود، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1415، ج 3، ص 144.
(45). مقتل الحسین، ابی مخنف، لوط بن یحیی بن سعید، تحقیق: غفاری، حسن، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1398هـ ق، ص 15.
(46). تاریخ شیعه، مظفر، محمدرضا، ترجمه: حجتی، محمدباقر، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1378هـ ش، ص 77.
(47). مقاله «بررسی علت عدم حضور سلیمان بن صرد در کربلا»، عرب ابوزیدی، عبدالرضا، فصلنامه علمی تخصصی تاریخ در آینه پژوهش، سال پنجم، زمستان 1387هـ ش، شماره 20، ص 138 و 139.
منبع» آیین رحمت