5 چیزی که می توان از افسردگی آموخت (بخش دوم)

راه مبارزه با افسردگی آن قدرها که می گویند سخت نیست. کافی است برخی از گزاره های ذهنی خودتان را اصلاح کنید تا به مرور حالتان خوب باشد. ما به بخشی از این گزاره های ذهنی خواهیم پرداخت. با ما همراه باشید.
Thursday, March 12, 2020
الوقت المقدر للدراسة:
موارد بیشتر برای شما
5 چیزی که می توان از افسردگی آموخت (بخش دوم)
برای رهایی از افسردگی، باید از افکار نادرست و غیرواقع بینانه، رها شد. 
 

احساس شما،کاملا معتبر و با ارزش است.

احساساتتان (در هرکس به هر دلیلی)به طور اساسی عین واقعیت نیست.حتی اگر به طور عاقلانه بدانید که صفات ارزشمندی دارید، یک آینده وعده داده شده و زندگی کنونی بسیار ایده آل، اینها احساس خوبتان را در ارتباط با آن تضمین نمی کند.نکته این است.افسردگی وجود صرفا غم و غصه نیست بلکه مربوط به عدم وجود شادی با توجه به شرایط خوبتان نیز می باشد.

احساس شما در ارتباط با وجود افسردگی چگونه است؟ شما مجبور نیستید که احساساتتان را توجیه کرده یا از آنها دفاع کنید.تا زمانی که کارهای شما به خودتان یا دیگران صدمه وارد نکند،شما می توانید هر احساسی که به آن نیاز دارید را داشته باشید.هر کس زمانی احساساتی را بروز می دهد که بازتاب کاملی از شرایط وی نیست.افسردگی شما به این معنی نیست که شما در گروه خاصی قرار می گیرید که در .انجا باید چیزهای مشخصی را حس کنید.فقط به این معنی است که شما نیاز دارید که از راهی متفاوت با احساساتتان ارتباط برقرار کنید.در مواردی ممکن است به طور غریزی بتوانند احساسات را از واقعیت جدا کنند.شما نیاز به پله های اضافه دارید و شاید کمی کمک.
 

شما به افراد دیگر نیاز دارید.

افسردگی گوشه نشینی می آورد.به رابطه ها آسیب می زند و شما را ترقیب به به هم زدن ارتباط با دیگران می کند با این تعابیر که مردم به فکر تو نیستند، آنها درک نمی کنند و تو به آنها نیاز نداری. واقعبت این است که شما آن را انجام می دهید چون افسردگی ارزیابی شرایط موجود را برای شما سخت می کند و تاثیر افراد دیگر روی شما، اهمیت بیشتری پیدا می کند.

بدترین بخش مربوط به افسردگی این است که در سر اتفاق می افتد.در سرماخوردگی شما می توانید روی بخشی از بدن که صدمه دیده است تمرکز کنید.در افسردگی شما نمی توانید همیشه تعیین کنید که کدام احساس بر پایه واقعیت است و کدام یک فراواکنش است. صحبت کردن با دیگران، مهم ترین راه برای نشخیص این دو از یکدیگر است.

صحبت کردن با دیگر افراد در مورد افسردگیتان کار راحتی نیست.بعضی افرا د تا حدی خوش شانس هستند که دوستانی صمیمی داشته باشند که مشتاق شنیدن باشند و درک کنند.بقیه اینقدر خوش شانس نیستند.اگر شما دوستی ندارید که با وی صحبت کنید(یا اینکه آنها آنگونه که می خواهید به حرف هایتان گوش نمی دهند)راههایی وجود دارد که شما می توانید کمک بگیرید.مهم تر از همه اینکه انجام این کار اصلا کار اشتباهی نیست.
 

کمک گرفتن کار درستی است.

یک باور اشتباه این است که شمایی که افسردگی دارید، دچار نوعی عیب و کاستی هستید.داستانهای خبری و آمار به ما می گوید که اساسا هیچ بیماری ذهنی ما را علیل و از پای افتاده نمی کند،(مانند «افسردگی عامل درونگرایی»و «درونگرایی عامل قتل های بزرگ»). اما حقیقت به این سادگی نیست و افسردگی به معنی ناتوان بودن شما نمی باشد.

افسردگی یک عدم سازگاری است.زمانی که ما افسرده هستیم راههای برخورد ما با احساساتمان با راههایی که دیگر افراد برخورد می کنند، یکی نیست.منفی بودن یک عادت می شود و آموزش روش واکنش مناسب و با احساسات کاملا مثبت، سخت خواهد شد.این به این معنی نیست که شما نمی توانید.شما غدد شادی خود را از دست نداده اید بلکه فقط همترازی خود را از دست داده اید.

کمک گرفتن در افسردگی درست مانند رفتن پیش پزشک برای سرماخوردگی، شکستگی استخوان یا حتی یک چکاپ است.ما نیاز داریم که چند وقت یک بار سلامتی جسمی خود را بررسی کنیم.این باید دقیقا د مورد متخصصین مشاوره برای سلامتی ذهنی ما نیز برقرار باشد.هیچ خجالتی وجود ندارد و هیچ شخص منطقی نباید از اینکه می خواهید کمک بگیرید به شما حس بدی بدهد.نه تنها آن بلکه کمک گرفتن می تواند تاثیرگذار باشد.
 

افسردگی همیشه یک جور نمی ماند.

افسردگی یک داروی خاص ندارد.مانند مانند سرماخوردگی، آبله مرغان یا حتی سرطان نیست که روی قسمتی از بدن تمرکز کنید و بتوانید بگویید که اگر یک بار برطرف شود، حال کلی من بهتر می شودافسردگی در ذهن شما است و به عبارت دیگر بخشی از شخصیت شما می باشد.حتی اگر افسردگی شما تمام شود،شخصیت کلی شما چگونه خواهد بود. شما نمی توانید به طور کامل از آن جدا شوید.

شما می توانید احساس متفاوتی داشته باشید. اگرچه در ارتباط با عوامل فیزیولوژیکی گذشته باشیم، اما ایده اصلی این است که ذهن قابلیت تغییر را دارد.رفتار های ما، عادتهایی که در ما شکل گرفته، و حتی محیطی که ما در آن قرار داریم، می تواند روی نحوه تفکر ما تاثیر بگذارد.اخیرا در اواسط قرن بیستم اعتقادی که در بین متخصصین اعصاب رایج شده این است که ذهن بعد از دوره کودکی تغییر نمی کند.این عقیده زمان کوتاهی مورد تایید بوده است.

اعصاب شناسی در رنج وسیعی از موازین علمی قرار دارد.یعنی عادت ها و شرایط ذهنی ما در یک حالت خاص باقی نمی ماند. تغییر کردن رویه راحتی نیست.ممکن است این هماهنگی به اندازه طول عمر زمان ببرد.ممکن است سن شما بگذرد و با آن درگیر باشید.اما باید تلاش کنید که روح خود را در ورای ذهن خود مصون نگه دارید.افراد با یکدیگر متفاوتند و هیچ مسیر یکسانی وجود ندارد که همه دقیقا همان مسیر را تجربه کنند.

این یعنی اینکه زمانی که دوستانتان به شما می گویند که امیدوار باشید، آنها اشتباه نمی کنند.حتی اگر شما سالها با آن دست و پنجه نرم کرده باشید(داستانهای زیادی مشابه داستان شخصی من وجود دارد) این یک شانس است تا زمانی که شما تسلیم نشدید می توانید خود را جمع و جور کنید.زمانی که شما با افسردگی می جنگید، ذره ای امید به اندازه تفاوت بین مرگ و زندگی باشد.

منبع: سایت آی بانو


سبک زندگی مرتبط
ارسل تعليقاتك
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
سبک زندگی ذات صلة