المسیر الجاریه :
تصورات اشتباه رایج درباره دوران سالمندی
مهندسی فرهنگی در اندیشه رهبر انقلاب؛ نقشهراه تمدنسازی و صیانت از هویت ایران اسلامی
در چه صورتی گواهینامه رانندگی باطل میشه؟
صفر تا صد شیوه جدید دریافت الکترونیکی انحصار وراثت
آیا سند ماشین به نام دو نفر می شود؟
جنگ و بحران شغلی: راهکارهای قانونی برای حمایت از کارگران
خواجه اختیار منشی گنابادی خوشنویس بزرگ خط تعلیق در قرن دهم هجری
شایع ترین بیماری های سالمندان
بهترین روش نگهداری از ریواس در یخچال و فریزر
سرگرمی های ساده و جذاب برای سالمندان
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
نحوه خواندن نماز والدین
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
بهترین دعاها برای ختم به خیر شدن معامله کداماند؟
بزرگی یک ایکر چقدر است؟
متن کامل دعای جوشن کبیر با خط درشت + صوت و ترجمه
چهار زن برگزیده عالم
متن کامل سوره واقعه با خط درشت + صوت و ترجمه

خاطراتی از ایثار شهدا (2)
عراقی ها سینه ی آسمان و زمین را به گلوله بسته بودند. خدا خدا می کردم گلوله ها با انبار مهمات برخورد نکنند. هواپیمایی در آسمان دیده شد. ابوذر فریاد کشید: «عراقی است!!»

خاطراتی از ایثار شهدا (1)
حتی فرصت دوش گرفتن هم نداریم، دوش گرفتن که پیش کش، پوتین هایمان را هم سه روز سه روز وقت نمی کنیم از پایمان در آوریم. علی که موهایش را از ته تراشیده. من هم شده ام شبیه آن درویشی که هر وقت می رفتیم چهار...

دفاع مقدس و صحنه های ایثار (3)
یکبار آقای میثمی گفتند که من یک جنگ داخلی دارم. گفتم: جنگ داخلیتان چیست؟ فرمودند که در درونم بین انتخاب ماندن و انتخاب رفتن جنگ است که کدامیک را انتخاب کنم. عجیب بود. راجع به شهادت ایشان که 5 روز قبل از

دفاع مقدس و صحنه های ایثار (2)
با توجه به مسئولیت خطیر و حساسی که به عهده داشت، مأموریت های او اغلب برون مرزی بود. روزی او را در پمپ بنزین تدارکات سپاه شوش دیدم و آن موقعی بود که از مأموریت برمی گشت. وقتی از ماشین پیاده شد و با من احوال

دفاع مقدس و صحنه های ایثار (1)
حجت الله اکبری باصری پدر این شهید بزرگوار می گوید: «هنگام اعزام نیرو از شهرستان به همراه فرزندم نجف علی که آموزگار بود و دیگر رزمندگان جان برکف روانه ی جبهه شدیم.

دفاع مقدس و صحنه های ایثار (2)
با توجه به مسئولیت خطیر و حساسی که به عهده داشت، مأموریت های او اغلب برون مرزی بود. روزی او را در پمپ بنزین تدارکات سپاه شوش دیدم و آن موقعی بود که از مأموریت برمی گشت. وقتی از ماشین پیاده شد و با من احوال

تا آخرین نفس (3)
«در یک زمستان سرد، با شهید دقایقی، در چادری بودم. او متوجّه شد که یکی از مجاهدان، در خواب از سرما بر خود می لرزد. با این که هوا سرد بود و خود او به پتو نیاز داشت، رفت و پتوی خود را آورد و روی آن مجاهد...

تا آخرین نفس (2)
منطقه ای اورامان به دلیل وضعیت جغرافیایی و دارا بودن ارتفاعات مختلف، برای ما اهمیت ویژه ای داشت. یک سلسله از کوه های منطقه که در خطوط مرزی بود، در اختیار عناصر رزگاری بود و به همین امر موجب شده بود تا...

تا آخرین نفس (1)
به منطقه مائوت عراق می روند. فرمانده قول داده بود که آقارضا را به خط نبرد. دیگران می رفتند و بر می گشتند. شوخی های آقارضا خستگی را از تنشان در می کرد.

از خود گذشتگان (3)
در عملیّات والفجر مقدماتی، من مسئول تسلیحات گردان بودم. زمانی که فرمان دادند گردان ها مسلح شوند، ایرج آمد و تیربار را گرفت و بر دوش گذاشت.