المسیر الجاریه :
برای خوشبو شدن نفس چه کنیم؟
وقتی کسی ناامید است چگونه آرامش کنیم؟
صلح و آشتی در اسلام: از قرآن تا خانواده و جامعه
علت دوری اعضای خانواده و فامیل از هم
خشکسالی معنوی :بررسی عوامل بازدارنده نزول باران از منظر آیات و روایات
نحوه برخورد با شوهر درونگرا
کتاب، سرچشمه تمدن؛ بازخوانی و تحلیل توصیههای رهبر انقلاب درباره کتاب و کتابخوانی
باید و نبایدهایی برای کسانی که قصد ازدواج فامیلی دارند
هر آنچه باید درباره سرزمین کنعان بدانید
کاربردهای حالت پرواز در گوشی که شاید نمی دانستید
مزار حضرت یعقوب (علیه السلام)
گناهان حضرت یوسف در قرآن
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
چهار زن برگزیده عالم
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
مزار حضرت موسی (علیه السلام)
نحوه خواندن نماز والدین
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
ادبیات دفاع مقدس
صبح مرتب بود، شب ژنده پوش!
فرمانده ي يکي از گردانها بود. ما که نمي دانستيم، بعد از شهادتش فهميديم: يعني احمد فهميد. مي گفت: « چرا حتي يک بار به من چيزي نگفت آخر؟ »
ادبیات دفاع مقدس
صبح مرتب بود، شب ژنده پوش!
فرمانده ي يکي از گردانها بود. ما که نمي دانستيم، بعد از شهادتش فهميديم: يعني احمد فهميد. مي گفت: « چرا حتي يک بار به من چيزي نگفت آخر؟ »
ادبیات دفاع مقدس
تقسيم حقوق ماهيانه
بعد از مدتي، امامعلي و محمد و غلامرضا شريفي آمدند و اثاث ما را به خانه ي سازماني بردند. خانه، يک طبقه بود. بزرگ بود. ديدم خانه خالي نشده. مستأجر قبلي آمد و عذر خواست که نتوانست جايي پيدا کند. نيمي از خانه...
ادبیات دفاع مقدس
فقر را براي امتم نمي پسندم
در يکي از روزهاي سرد زمستان که زمين پوشيده از برف بود، نزديک اذان مغرب بنده و ايشان با ماشين به سمت منزل مي رفتيم. پيرمرد کهنسالي را ديديم که در کنار خيابان سفره اي را پهن کرده و تعدادي قوطي کبريت را به...
ادبیات دفاع مقدس
دستي براي ياري همه
حميد فقراي محل را به منزل مي آورد و شخصاً از آنها پذيرايي مي کرد. يک شب سرد زمستان که فقيري را بدون زيرانداز و پتو در کنار خيابان خوابيده ديد بي درنگ به منزل آمد و يکي از لحافهاي منزل را با خود برد و روي...
ادبیات دفاع مقدس
خشت هاي بلورين
شهيد خدادادي هر روز از محل زندگي با وسيله ي نقليه اش به شهر مي آمد. در کوچه ي يکم آراسته در خرم آباد، پيرزني افليج زندگي مي کرد - همانجايي که شهيد به درجه ي رفيع شهادت نايل آمدند - که هيچ کسي را نداشت....
ادبیات دفاع مقدس
محتاج تر از ما خيلي زيادند!
يکي از دوستان شهيد « حميد هاشمي » مي گفت: « از کوچه اي که منزل حميد در آن واقع است، رد مي شدم. ديدم تعدادي از بچه هاي زير ده سال، با تخته هاي چوبي جمله اي ساده درست کرده و ضبط صوتي در آن قرار داده و قرآن...
ادبیات دفاع مقدس
واريز حقوق به صندوق کميته امداد
يک روز که از مدرسه برمي گشت، مثل هميشه به مغازه ي عمويش رفت؛ سلام کرد و عمويش جواب سلام او را به گرمي داد. يوسف پس از مشاهده ي يک تبسم محبت آميز از عمو، در حالي که خستگي يک روز تلاش، در چشمانش لانه کرده...
ادبیات دفاع مقدس
رئوف
خاله اش مريض بود. مي دانست که از نظر مالي در مضيقه است. گفت: « خاله جان! لباس هايتان را بپوشيد تا ببرمتان دکتر.
ادبیات دفاع مقدس
ميزبان افتاده ها
يک بار آمده بود مرخصي. شنيد يکي از دوستان قديمش معتاد شده. آن موقع حسين ساکن پايگاه همدان بود. اين خبر او را مثل اسفند روي آتش از جا پراند. رفت سراغ او. مگر مي توانست بي تفاوت از کنار اين موضوع بگذرد!