المسیر الجاریه :
میرمحمدصالح تِرْمِذی حسینی اکبرآبادی محدث، شاعر و خوشنویس ایرانی تبار
میر عبدالله ترمذی خوشنویس و شاعر ایرانی
زندگینامه، ویژگیها و آثار علامه طباطبایی (رحمه الله)
برای خوشبو شدن نفس چه کنیم؟
وقتی کسی ناامید است چگونه آرامش کنیم؟
صلح و آشتی در اسلام: از قرآن تا خانواده و جامعه
علت دوری اعضای خانواده و فامیل از هم
خشکسالی معنوی :بررسی عوامل بازدارنده نزول باران از منظر آیات و روایات
نحوه برخورد با شوهر درونگرا
کتاب، سرچشمه تمدن؛ بازخوانی و تحلیل توصیههای رهبر انقلاب درباره کتاب و کتابخوانی
مزار حضرت یعقوب (علیه السلام)
گناهان حضرت یوسف در قرآن
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
چهار زن برگزیده عالم
نحوه خواندن نماز والدین
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
مزار حضرت موسی (علیه السلام)
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
ادبیات دفاع مقدس
رسيدگي به خانواده هاي بي سرپرست
امام دستور فرموده بودند که سربازها از پادگان فرار کنند. در همان روزها من با ابوالفضل در اجتماع مردم در کنار مسجد امام خميني جهرم بوديم. يک سرباز از پادگان جهرم فرار کرده بود و تحت تعقيب فرمانده اش بود،...
ادبیات دفاع مقدس
شبانه و ناشناس
در روستاي خانلق، خانواده ي تهي دستي به علت نداشتن سرپناه، گودالي حفر کرده و با پلاستيک رويش را پوشانده بودند تا از گزند سرما و گرما در امان باشند. رحيم با مشاهده ي چنين صحنه اي طاقت نياورد.
ادبیات دفاع مقدس
مخفيانه بهتر است
آهسته از جا بلند شد. پاورچين، پاورچين به سوي فانوس رفت. فتيله اش را بالا کشيد و با احتياط به سوي من آمد. چشم هايم را بستم، ولي حس مي کردم به من زل زده است. لختي درنگ کردم و بعد آهسته پلک هايم را گشودم...
ادبیات دفاع مقدس
هر که برده حتماً احتياج داشته!
روزي خيلي کلافه بودم. مريضي داشتم که بايد او را به مشهد مي رساندم ولي نمي دانستم با بي وسيلگي چه کنم؟ نه پول داشتم و نه ماشين. حاج محمود همان روزها يک ماشين خريده بود و داشت با خانواده اش به جايي مي رفت.
ادبیات دفاع مقدس
با وجود نياز مالي، کمک مي کرد!
بچه که بود به مکتب خانه مي رفت. خانمي به آنها درس مي داد که تنها و بي کس بود. پدرش علي اصغر را ديده بود که دارد چوب جمع مي کند. از او پرسيده بود که اين جا چه کار مي کني؟ او جواب داده بود: اين خانم که به...
ادبیات دفاع مقدس
به شهيد بدهکارم
يک شب حشمت الله به من گفت: امشب به منزل دوستم مي روم و شايد هم برنگشتم. شما منتظر من نباشيد. تا آمدم بپرسم کدام دوست، چي کار داري؟ با عجله از جلوي چشمم غيبش زد. آن شب تا ديروقت، خوابم نبرد و همه اش به...
ادبیات دفاع مقدس
ما نبايد از انفاق بترسيم
ده سال بعد از شهادت صفر محمد، يکي از دوستانش که وضعيت مالي مناسبي نداشت مرا در خيابان ديد و پرسيد: « صفر محمد چه کار مي کند؟ » حدس زدم که وي از شهادت صفر محمد خبر ندارد. گفتم: « بيشتر از ده سال از شهادت...
ادبیات دفاع مقدس
چرا لباسهايت بوي نفت مي دهد؟
چند روز به انقلاب مانده بود. هواي سرد و کمبود نفت بيداد مي کرد. پدرم با تلاش و سختي زيادي موفق شد. يک بشکه نفت تهيه کند و خيلي سفارش کرد که صرفه جويي کنيم. از آن روز به بعد، حسين يک حلب 5 ليتري را پر مي...
ادبیات دفاع مقدس
بايد طعم سختي را چشيد
يک روز با حسن آقا به منزل دوستش رفتيم. مي دانست که اين همسايه وضعش خوب نيست. بدون اينکه بفهمد پول درآورد و زير فرششان گذاشت و چيزي نگفت که ريا بشود. همه را تشويق مي کرد تا بروند و کمک کنند.
ادبیات دفاع مقدس
اجناس ارسالي را انکار مي کرد!
آمدم از تو پول قرض بگيرم! خبر داري که مغازه باز کرده ام. براي وسايل داخل آن پول کم آورده ام. البته اگر داري؟ هر وقت کار و بارم گرفت پولت را پس مي دهم.