المسیر الجاریه :
نور عفاف: طراحی استراتژی رسانهای برای ترویج فرهنگ عفاف و حجاب
احترام به سالمندان و آموزش آن به کودکان
اوصاف مدافعان اسلام: ویژگیهای انسان مقاوم از منظر امام خمینی (ره)
چطور با سالمندان بی حوصله رفتار کنیم؟
عبدالمجید طالقانی شاعر و بزرگترین خوشنویس خط شکستهنستعلیق در تاریخ خوشنویسی ایران
آینده دزدی رسانهها و فضای مجازی
مظفر علی تربتی خوشنویس و نگارگر و شاعر عهد صفوی ملقب به نقاش شاهی
آیندهنگری مسئولان و رشد جامعه
دفاع همهجانبه: عوامل پیروزی ایران و شکست دشمن از منظر امام خمینی (ره)
پیام مقاومت؛ تبیین راهبردی پیام رهبر انقلاب به مناسبت هفته دفاع مقدس
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
پیش شماره شهر های استان تهران
پیش شماره شهر های استان گیلان
نحوه خواندن نماز والدین
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
بهترین دعاها برای ختم به خیر شدن معامله کداماند؟
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟

فروش گردنبند عروسي
زماني که در دانشکده مشغول تحصيل بوديم، زمستان ها براي هر گروهاني، يک روز را به کوهستان اختصاص مي دادند. گروهان ما بعد از ظهر روز چهارشنبه به مقصد « شيرپلا » حرکت کرد. جعفر آقا با توجه به قدرت بدني خوب...

رسيدگي به خانواده هاي بي سرپرست
امام دستور فرموده بودند که سربازها از پادگان فرار کنند. در همان روزها من با ابوالفضل در اجتماع مردم در کنار مسجد امام خميني جهرم بوديم. يک سرباز از پادگان جهرم فرار کرده بود و تحت تعقيب فرمانده اش بود،...

شبانه و ناشناس
در روستاي خانلق، خانواده ي تهي دستي به علت نداشتن سرپناه، گودالي حفر کرده و با پلاستيک رويش را پوشانده بودند تا از گزند سرما و گرما در امان باشند. رحيم با مشاهده ي چنين صحنه اي طاقت نياورد.

مخفيانه بهتر است
آهسته از جا بلند شد. پاورچين، پاورچين به سوي فانوس رفت. فتيله اش را بالا کشيد و با احتياط به سوي من آمد. چشم هايم را بستم، ولي حس مي کردم به من زل زده است. لختي درنگ کردم و بعد آهسته پلک هايم را گشودم...

هر که برده حتماً احتياج داشته!
روزي خيلي کلافه بودم. مريضي داشتم که بايد او را به مشهد مي رساندم ولي نمي دانستم با بي وسيلگي چه کنم؟ نه پول داشتم و نه ماشين. حاج محمود همان روزها يک ماشين خريده بود و داشت با خانواده اش به جايي مي رفت.

با وجود نياز مالي، کمک مي کرد!
بچه که بود به مکتب خانه مي رفت. خانمي به آنها درس مي داد که تنها و بي کس بود. پدرش علي اصغر را ديده بود که دارد چوب جمع مي کند. از او پرسيده بود که اين جا چه کار مي کني؟ او جواب داده بود: اين خانم که به...

به شهيد بدهکارم
يک شب حشمت الله به من گفت: امشب به منزل دوستم مي روم و شايد هم برنگشتم. شما منتظر من نباشيد. تا آمدم بپرسم کدام دوست، چي کار داري؟ با عجله از جلوي چشمم غيبش زد. آن شب تا ديروقت، خوابم نبرد و همه اش به...

ما نبايد از انفاق بترسيم
ده سال بعد از شهادت صفر محمد، يکي از دوستانش که وضعيت مالي مناسبي نداشت مرا در خيابان ديد و پرسيد: « صفر محمد چه کار مي کند؟ » حدس زدم که وي از شهادت صفر محمد خبر ندارد. گفتم: « بيشتر از ده سال از شهادت...

چرا لباسهايت بوي نفت مي دهد؟
چند روز به انقلاب مانده بود. هواي سرد و کمبود نفت بيداد مي کرد. پدرم با تلاش و سختي زيادي موفق شد. يک بشکه نفت تهيه کند و خيلي سفارش کرد که صرفه جويي کنيم. از آن روز به بعد، حسين يک حلب 5 ليتري را پر مي...

بايد طعم سختي را چشيد
يک روز با حسن آقا به منزل دوستش رفتيم. مي دانست که اين همسايه وضعش خوب نيست. بدون اينکه بفهمد پول درآورد و زير فرششان گذاشت و چيزي نگفت که ريا بشود. همه را تشويق مي کرد تا بروند و کمک کنند.