المسیر الجاریه :
سرگرمی های ساده و جذاب برای سالمندان
بهترین روش نگهداری از خرمالو در یخچال و فریزر
آیا ادیان غیراسلامی هم منتظر منجی هستند؟
بهترین روش نگهداری از خرما در یخچال و فریزر
کودکان فلسطین، وجدان بیدار جهان؛ راههای بسیج جهانی علیه جنایات رژیم صهیونیستی
فرهنگ دفاع در برابر دنیاخواهی: درسهایی از خطبههای امام علی (ع) برای امروز
نور عفاف: طراحی استراتژی رسانهای برای ترویج فرهنگ عفاف و حجاب
احترام به سالمندان و آموزش آن به کودکان
اوصاف مدافعان اسلام: ویژگیهای انسان مقاوم از منظر امام خمینی (ره)
چطور با سالمندان بی حوصله رفتار کنیم؟
خلاصه ای از زندگی مولانا
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
پیش شماره شهر های استان تهران
پیش شماره شهر های استان گیلان
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
حمامی که تنها با یک شمع گرم می شد
مخترعین معروف و اختراعات آنان
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن

بیا خواستگاری خواهر من!
شهید مهدی زین الدین آمده بود مرخصی بگیره. یک نگاهی بهش کرد و گفت: «می خواهی بری ازدواج کنی؟» گفت: «آره، می خواهم برم خواستگاری.» درنگی کرد و گفت: «خب بیا خواهر منو بگیر.» خوشحال شد و گفت: «جدی می گید آقا...
پنج پسر یکی اش خُمس است!
شهید سیّدمحمّدحسین نواب اوایل دهه هفتاد و در جبهه بوسنی، به شهادت رسید. روایتی که از زندگی و سیره این شهید بزرگوار ملاحظه می فرمایید، تلفیق چهار مصاحبه با آقایان سیّد احمد نوّاب (برادر شهید)، سیّد عبدالفتّاح...

راهی که هر شب می رفت!
سیدابوالفضل برخلاف من، کار کردن را بسیار دوست داشت. مشغول ساختمان سازی بود که به نزدش رفتم. آن روز، کت و شلوار تازه ام را پوشیده بودم.

چهار شبانه روز بدون خستگی می جنگید!
مرحله ی سوم عملیات کربلای پنج، پای آقا مهدی تا زانو در گچ بود.
آثار جراحت و زخم در جسم ایشان لبریز وجود داشت و پزشکان بر استراحت مطلق ایشان تأکید داشتند.

همیشه در حال دویدن!
با آنکه سن و سالی از ایشان گذشته بود، بچه های کوچک و نوجوان را جمع می کرد، برای آنها کلاس های عقیدتی- سیاسی می گذاشت. حتی به آنها آموزش های نظامی می داد. سعی می کرد آنها را در مراسم مختلف شرکت دهد. خیلی...

بسته ی پر از گرمکن
همت و پشتکارش بی نظیر بود. همکلاسی های ابتدایی اش می گفتند که وقتی مدرسه می رفتیم هر بار که تصمیم می گرفت کاری را انجام دهد، تمام همتش را روی همان کار می گذاشت.

شلیک های روحیه بخش
« روزی در حیاط اداره، مشغول کار بودیم با سر و رویی خاکی؛ دو سه نفر از خانمهای معلم آمدند و پرسیدند که« آقای فخاری هستند؟» آنها را به داخل ساختمان راهنمایی کردیم؛ آنها شاید فکر کردند که ما فراش یا خدمتگذاریم!...

سینه خیز روی برف ها
با صد و بیست نفر افراد خارجی مباحثه کردم، می نشستم و برایشان از انقلاب می گفتم، از اهداف امام می گفتم، از کارهایی که در ایران واقع شده و آنها هم یادداشت می کردند

شناسنامه برای پلهای مناطق جنگی!
صدای در زدنش را شناختم. دویدم از پله ها پایین رفتم و در را باز کردم. خودش بود. آمد تو، سلام کرد و همان جا روی پله ها نشست. گفت که دنبال چند نفر از منافقین هستند. مخفی گاهشان چند کوچه بالاتر است و برای...

روزها جلسه، شبها حمله
جلسه ی فرماندهان در قرارگاه تیپ برگزار شده بود. همه آمده بودند جز آقا ولی. سابقه نداشت آقا ولی بدقولی کند و یا تأخیر داشته باشد. جلسه هم که بدون حضور ایشان برگزار نمی شد. وقتی پرس و جو کردیم، آقا ولی را...