المسیر الجاریه :
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل<br />
چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید
بهای وصل تو گر جان بود خریدارم
بهای وصل تو گر جان بود خریدارم<br />
که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید
چو ماه روی تو در شام زلف می دیدم
چو ماه روی تو در شام زلف می دیدم<br />
شبم به روی تو روشن چو روز می گردید
به لب رسید مرا جان و برنیامد کام
به لب رسید مرا جان و برنیامد کام<br />
به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب<br />
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
عزیز مصر به رغم برادران غیور
عزیز مصر به رغم برادران غیور<br />
ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید<br />
از یار آشنا سخن آشنا شنید
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان<br />
دل شرح آن دهد که چه گفت و چه ها شنید
اینش سزا نبود دل حق گزار من
اینش سزا نبود دل حق گزار من<br />
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد<br />
از گلشن زمانه که بوی وفا شنید