المسیر الجاریه :
بدین سپاس که مجلس منور است به دوست حافظ

بدین سپاس که مجلس منور است به دوست

بدین سپاس که مجلس منور است به دوست<br /> گرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز حافظ

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز<br /> چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل حافظ

ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل

ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل<br /> که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز حافظ

ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز

ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز<br /> عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل حافظ

فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل

فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل<br /> ببریده اند بر قد سروت قبای ناز
آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست حافظ

آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست

آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست<br /> چون عود گو بر آتش سودا بسوز و ساز
پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی حافظ

پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی

پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی<br /> بی شمع عارض تو دلم را بود گداز
درآ که در دل خسته توان درآید باز حافظ

درآ که در دل خسته توان درآید باز

درآ که در دل خسته توان درآید باز<br /> بیا که در تن مرده روان درآید باز
بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست حافظ

بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست

بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست<br /> که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است حافظ

چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است

چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است<br /> بر رخ او نظر از آینه پاک انداز