المسیر الجاریه :
بدین سپاس که مجلس منور است به دوست
بدین سپاس که مجلس منور است به دوست<br />
گرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز<br />
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل<br />
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز
ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز<br />
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل<br />
ببریده اند بر قد سروت قبای ناز
آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست
آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست<br />
چون عود گو بر آتش سودا بسوز و ساز
پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی
پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی<br />
بی شمع عارض تو دلم را بود گداز
درآ که در دل خسته توان درآید باز
درآ که در دل خسته توان درآید باز<br />
بیا که در تن مرده روان درآید باز
بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست
بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست<br />
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است<br />
بر رخ او نظر از آینه پاک انداز