المسیر الجاریه :
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ<br />
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
حکایت شب هجران فروگذاشته به
حکایت شب هجران فروگذاشته به<br />
به شکر آن که برافکند پرده روز وصال
بیا که پردهٔ گلریز هفت خانه چشم
بیا که پردهٔ گلریز هفت خانه چشم<br />
کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال
تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا
تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا<br />
که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل
دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد
دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد<br />
بود ز زنگ حوادث هر آینه مصقول
به درد عشق بساز و خموش کن حافظ
به درد عشق بساز و خموش کن حافظ<br />
رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول<br />
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم<br />
گفت آن زمان که نبود جان در میانه حائل
از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم
از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم<br />
وز لوح سینه نقشت هرگز نگشت زایل
یا رب این آتش که در جان من است
یا رب این آتش که در جان من است<br />
سرد کن زان سان که کردی بر خلیل