المسیر الجاریه :
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست<br />
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است<br />
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو<br />
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین<br />
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق<br />
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
چگونه باز کنم بال در هوای وصال
چگونه باز کنم بال در هوای وصال<br />
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار<br />
مدام خون جگر می خورم ز خوان فراق
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است<br />
هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک<br />
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده می دارد
مرا امید وصال تو زنده می دارد<br />
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک