المسیر الجاریه :
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض<br />
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست<br />
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم<br />
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری
به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری<br />
به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی<br />
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم
ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم<br />
که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست
نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست<br />
آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت<br />
اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم<br />
نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم<br />
بر کارگاه دیده بی خواب می زدم