المسیر الجاریه :
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض حافظ

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض<br /> به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست حافظ

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست<br /> چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم حافظ

مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم

مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم<br /> تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری حافظ

به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری

به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری<br /> به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی حافظ

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی<br /> گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم حافظ

ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم

ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم<br /> که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست حافظ

نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست

نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست<br /> آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت حافظ

این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت

این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت<br /> اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم حافظ

دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم

دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم<br /> نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم حافظ

نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم

نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم<br /> بر کارگاه دیده بی خواب می زدم