المسیر الجاریه :
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست<br />
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
کمان ابرویت را گو بزن تیر
کمان ابرویت را گو بزن تیر<br />
که پیش دست و بازویت بمیرم
برآی ای آفتاب صبح امید
برآی ای آفتاب صبح امید<br />
که در دست شب هجران اسیرم
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم<br />
که پیش چشم بیمارت بمیرم
نصاب حسن در حد کمال است
نصاب حسن در حد کمال است<br />
زکاتم ده که مسکین و فقیرم
چنان پر شد فضای سینه از دوست
چنان پر شد فضای سینه از دوست<br />
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم<br />
چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم
زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست
زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست<br />
در دست سر مویی از آن عمر درازم
پروانه راحت بده ای شمع که امشب
پروانه راحت بده ای شمع که امشب<br />
از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم
گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی
گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی<br />
چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم