المسیر الجاریه :
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست<br />
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
با صبا افتان و خیزان می روم تا کوی دوست
با صبا افتان و خیزان می روم تا کوی دوست<br />
و از رفیقان ره استمداد همت می کنم
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش<br />
زین دلیری ها که من در کنج خلوت می کنم
من ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم
من ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم<br />
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور<br />
با خاک کوی دوست برابر نمی کنم
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است<br />
گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم
ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن
ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن<br />
محتاج جنگ نیست برادر نمی کنم
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم<br />
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد<br />
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست<br />
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم