المسیر الجاریه :
آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد
آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد<br />
در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی<br />
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ<br />
چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم<br />
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست
مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست<br />
می کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست
من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست<br />
صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم
ای مه صاحب قران از بنده حافظ یاد کن
ای مه صاحب قران از بنده حافظ یاد کن<br />
تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم
ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت
ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت<br />
حواله سر دشمن به سنگ خاره کنم
از نامه سیاه نترسم که روز حشر
از نامه سیاه نترسم که روز حشر<br />
با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم
کو پیک صبح تا گله های شب فراق
کو پیک صبح تا گله های شب فراق<br />
با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم