المسیر الجاریه :
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم<br />
لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو<br />
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس<br />
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
ای نسیم سحری بندگی من برسان
ای نسیم سحری بندگی من برسان<br />
که فراموش مکن وقت دعای سحرم
خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار
خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار<br />
و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
نامم ز کارخانه عشاق محو باد
نامم ز کارخانه عشاق محو باد<br />
گر جز محبت تو بود شغل دیگرم
ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر
ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر<br />
من کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم<br />
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
بر آستان مرادت گشاده ام در چشم
بر آستان مرادت گشاده ام در چشم<br />
که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم<br />
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم