المسیر الجاریه :
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود حافظ

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود<br /> در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی حافظ

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی<br /> سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است حافظ

از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است

از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است<br /> غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری حافظ

پنج روزی که در این مرحله مهلت داری

پنج روزی که در این مرحله مهلت داری<br /> خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت حافظ

دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت

دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت<br /> بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش حافظ

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش<br /> هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل حافظ

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل<br /> تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت حافظ

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت<br /> ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی حافظ

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی<br /> هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین حافظ

تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین

تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین<br /> کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت