المسیر الجاریه :
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش حافظ

بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش

بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش<br /> آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم حافظ

دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم

دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم<br /> سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
از سخن چینان ملالت ها پدید آمد ولی حافظ

از سخن چینان ملالت ها پدید آمد ولی

از سخن چینان ملالت ها پدید آمد ولی<br /> گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم حافظ

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم<br /> کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت حافظ

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت<br /> آری به اتفاق جهان می توان گرفت
زین آتش نهفته که در سینه من است حافظ

زین آتش نهفته که در سینه من است

زین آتش نهفته که در سینه من است<br /> خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت
مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل حافظ

مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل

مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل<br /> قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت حافظ

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت<br /> بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید حافظ

خاک ره آن یار سفرکرده بیارید

خاک ره آن یار سفرکرده بیارید<br /> تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
امروز که در دست توام مرحمتی کن حافظ

امروز که در دست توام مرحمتی کن

امروز که در دست توام مرحمتی کن<br /> فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت